خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۷۸۲: برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو به سراپردهٔ آن ماهت اگر راه بود برفکن پرده از آنروی که من دانم و تو تا ببینی دل شوریدهٔ خلقی در بند بگشا تابی از آن موی که من دانم و تو در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند بشنو از برگ گل آن بوی که من دانم و تو در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو حال آن سرو خرامان که ز من آزادست با من خسته چنان گوی که من دانم و تو ساقیا جامهٔ جان من دردیکش را بنم جام چنان شوی که من دانم و تو چه توان کرد که بیرون ز جفاکاری نیست خوی آن دلبر بدخوی که من دانم و تو آه اگر داد دل خستهٔ خواجو ندهد آن دلازار جفا جوی که من دانم وتو خواجوی کرمانی