خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۱۱: یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود باده چشم عقل می بست و در دل می گشود بوی گل شاخ فرح در باغ خاطر می نشاند جام می زنگ غم از آئینه جان می زدود مه فرو می شد گهی کو پرده در رخ می کشید صبح بر می آمد آن ساعت که او رخ می نمود کافر گردنکشش بازار ایمان می شکست جادوی مردم فریبش هوش مستان می ربود از عذارش پرده گلبرگ و نسرین می درید وز جمالش آبروی ماه و پروین می فزود همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل از رخ و زلفش سخن می چید و سنبل می درود گرشکار آهوی صیاد او گشتم چه شد ور غلام هندوی شب باز او بودم چه بود چون وصال دوستان از دست دادم چاره نیست چون بغفلت عمر بگذشت این زمان حسرت چه سود گفتم آتش در دلم زد روی آتش رنگ تو گفت خواجو باش کز آتش ندیدی بوی دود خواجوی کرمانی