ز شوق گفتگویش، نیست هوشی در شنیدنها
ز جوش مدعا، چیزی که پیدا نیست، گفتنها
بهر سو ناوک او رو گذارد، میدود از پی
نگاه حسرتم، چون رشته، از دنبال سوزنها
خیال قد رعنای تو، گویا جا در او دارد
که میگردد بگرد خاطرم، از خویش رفتنها
کدامین آفتاب امروز می آید برون یارب
که گلهای چمن دارند رنگ و بو به دامنها؟
اگر خواهی برآید مطلب، اول ترک مطلب کن
گذشتن بیشتر باشد در این ره از رسیدنها
مهیای همان شو کز برای خلق میخواهی
گریبان چاکی مقراض باشد از بریدنها
نمیگردی ز حق پر، تا ز خود خالی نمیگردی
که پرنورند، تا از خود تهی گشتند روزنها
فشار تنگی احوال کیفیت دهد دل را
شود واعظ، شراب ناب، انگور از فشردنها