کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    پادشاه ملک فقرم، بهر حفظ شان خویش
    از جهان بیگانگی را کرده ام دربان خوش
    تا نگردد لحظه یی با خواب راحت آشنا
    دوختم مانند سوزن چشم بر مژگان خویش
    دوست دانسته است قدر نعمت دیدار خود
    می شود در خانه آیینه هم مهمان خویش
    ای توانگر نعمت دادن مدار از خود دریغ
    نیستی چون پنج روزی بیشتر مهمان خویش
    گر نه یی از حسرت الوان نعمت تلخکام
    نعمتی نبود چو نان خشک، اما نان خویش
    ای که خود را دانه خوار آرزوها کرده یی
    دشمنی می پروری، نی تن برای جان خویش
    پابپایت می نهد چو فردا مرگ بی امان
    می گذاری تا به کی سر بر سر و سامان خویش؟!
    آن قدر احسان که من از فیض احسان دیده ام
    بی تکلف گشته ام شرمنده احسان خویش
    دعوی پوچی که واعظ میکنی از روزگار
    خود جواب خویش گویی گر کنی دیوان خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha