به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
هست به خطه عدم شور و غبار و غارتی
آتش عشق درزده تا نبود عمارتی
ز آنک عمارت ار بود سایه کند وجود را
سایه ز آفتاب او کی نگرد شرارتی
روح که سایگی بود سرد و ملول و بیطرب
منتظرک نشسته او تا که رسد بشارتی
جان که در آفتاب شد هر گنهی که او کند
برق زد از گناه او هر طرفی کفارتی
شعله آفتاب را بر که و بر زمین است رنگ
نیست بدید در هوا از لطف و طهارتی
جان به مثال ذرهها رقص کنان در آفتاب
نورپذیریش نگر لعل وش و مهارتی
جان چو سنگ میدهد جان چو لعل میخرد
رقص کنان ترانه زن گشته که خوش تجارتی
قرص فلک درآید و روی به گوش جانها
سر ازل بگویدش بیسخن و عبارتی
آنک به هر دمی نهان شعله زند به روح بر
آن دل و زهره کو کز آن دم بزند اشارتی
محرم حق شمس دین ای تبریز را تو شه
کشته عشق خویش را شاه ازل زیارتی
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.