کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جان خاک آن مهی که خداش است مشتری

    آن کس ملک ندید و نه انسان و نی پری

    چون از خودی برون شد او آدمی نماند

    او راست چشم روشن و گوش پیمبری

    تا آدمی است آدمی و تا ملک ملک

    بسته‌ست چشم هر دو از آن جان و دلبری

    عالم به حکم او است مر او را چه فخر از این

    چون آن او است خالق عالم به یک سوی

    بحری که کمترین شبه را گوهری کند

    حاشا از او که لاف برآرد ز گوهری

    آن ذره است لایق رقص چنان شعاع

    کو گشت از هزار چو خورشید و مه بری

    آن ذره‌ای که گر قدمش بوسد آفتاب

    خود ننگرد به تابش او جز که سرسری

    بنما مها به کوری خورشید تابشی

    تا زین سپس زنخ نزند از منوری

    درتاب شاه و مفخر تبریز شمس دین

    تا هر دو کون پر شود از نور داوری

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha