واستنور جملة النواحی
یا معتمدی و یا شفایی
یا بدر اما تقل من این؟
یا معتمدی و یا شفایی
بیآتش عشق دانک دودی
یا معتمدی و یا شفایی
وأسقیه کذا الیالصباح
یا معتمدی و یا شفایی
زان روی که جان و جان فزایی
حقست ترا که بیوفایی
یا معتمدی و یا شفایی
با یار رمیده یار بودن
یا معتمدی و یا شفایی
گوییم ولیک بسته بسته
یا معتمدی و یا شفایی
بستیم و تو بسته را شکستی
یا معتمدی و یا شفایی
وز ذوق تو چشم وهم چراغیم
یا معتمدی و یا شفایی
گویند که: « در جفاست، اسرار »
نی نی، نه حد جفاست این کار
یا معتمدی و یا شفایی
ای دل تو به عشق چند جوشی؟!
در عشق خوش است هم خموشی
یا معتمدی و یا شفایی
ای از رخ دوست یادگاری
یا معتمدی و یا شفایی
گل رفت و بمانده سبزهزاری
میکن تو به صبر، دار داری
یا معتمدی و یا شفایی
در آتش عاشقی چنینم
یا معتمدی و یا شفایی