به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری
که گریزید ز خود در چمن بیخبری
رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش
که دهد خاک دژم را صفت جانوری
همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند
تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری
در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند
کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری
گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی
پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری
بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان
که نشاید که خسان را به یکی خس بخری
حیله میکرد دلم تا ز غمش سر ببرد
گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری
شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست
رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.