کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری

    که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری

    رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش

    که دهد خاک دژم را صفت جانوری

    همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند

    تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری

    در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند

    کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری

    گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی

    پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری

    بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان

    که نشاید که خسان را به یکی خس بخری

    حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد

    گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری

    شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست

    رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha