کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    گرمی مجوی الا از سوزش درونی

    زیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی

    بیمار رنج باید تا شاه غیب آید

    در سینه درگشاید گوید ز لطف چونی

    آن نافه‌های آهو و آن زلف یار خوش خو

    آن را تو در کمی جو کان نیست در فزونی

    تا آدمی نمیرد جان ملک نگیرد

    جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی

    عشقش بگفته با تو یا ما رویم یا تو

    ساکن مباش تا تو در جنبش و سکونی

    بر دل چو زخم راند دل سر جان بداند

    آنگه نه عیب ماند در نفس و نی حرونی

    غم چون تو را فشارد تا از خودت برآرد

    پس بر تو نور بارد از چرخ آبگونی

    در عین درد بنشین هر لحظه دوست می‌بین

    آخر چرا تو مسکین اندر پی فسونی

    تبریز جان فزودی چون شمس حق نمودی

    از وی خجسته بودی پیوسته نی کنونی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha