به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
مرا اندر جگر بنشست خاری
بحمدالله ز باغ او است باری
یکی اقبال زفتی یافت جانم
وگر چه شد تنم در عشق زاری
کناری نیست این اقبال ما را
چو بگرفتم چنین مه در کناری
بگیر این عقل را بر دار او کش
تماشا کن از این پس گیر و داری
چو اندربافت این جانم به عشقش
ز هستم تا نماند پود و تاری
رخ گلنار گر در ره حجاب است
چو گل در جان زنیمش زود ناری
مشو غره به گلزار فنا تو
که او گنده شود روزی سه چاری
جمالی بین که حضرت عاشقستش
بشو بهر چنین جان جان سپاری
خداوندی شمس الدین تبریز
کز او دارد خداوند افتخاری
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.