به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری
قمری است رونموده پر نور برگشوده
دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری
عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران
بسپار جان به تیرش چه کنی سپر نداری
مس هستیت چو موسی نه ز کیمیاش زر شد
چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری
به درون توست مصری که تویی شکرستانش
چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری
شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان
تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری
به خدا جمال خود را چو در آینه ببینی
بت خویش هم تو باشی به کسی گذر نداری
خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی
ز چه روش ماه گویی تو مگر بصر نداری
سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله
همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری
تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل
ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری
تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت
مگریز ای فضولی که ز حق عبر نداری
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.