نشان تیر آهم گشته ای آسمان شبها
ترا بر سینه پیکانهاست هر سو نیست کوکبها
دل بی خود درون سینه دارد فکر زلفینت
بسان مرده کش مونس قبرند عقربها
خطست آن یا برآمد دود دل از بس که محبوبان
زدند آتش بدلها در زنخدانها و غبغبها
جفا را از معلم یاد می گیرند محبوبان
ز مکتبهاست فریادم که ویران باد مکتبها
ز خاک رهگذر هر ذره را شهسواری دان
که بر دل داغها دارد ز نقش نعل مرکبها
فکندی عکس در می گشت رشکم زانکه می ترسم
نهی لب بر لب ساغر رسانی بر لبت لبها
چه شد یارب که در شبهای تنهایی نمی یابد
فضولی کام دل هر چند می خواهد به یاربها