کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    فارغ بود از افسر زرین سر خورشید
    کز شعشعه خویش بود افسر خورشید
    از وصل تسلی نشود عاشق صادق
    خمیازه صبح است گل ساغر خورشید
    بی سکه شود در همه روی زمین خرج
    از بس که تمام است عیار زر خورشید
    خورشید جهانتاب شود با تو برابر
    در خوبی اگر ماه شود همسر خورشید
    تا شد دل ما درین باغ چو شبنم
    پرواز نمودیم به بال وپر خورشید
    در سوختگی چون ندهم تن که برآمد
    از توده خاکستر شب اخگر خورشید
    روشن گهران را بود از خون جگر رزق
    هست از شفق خویش می احمر خورشید
    هر کس که کند صاف به آفاق دل خویش
    چون صبح نهد لب به لب ساغر خورشید
    شد گرچه سیه آینه ما چودل شب
    خود را نرساندیم به روشنگر خورشید
    افسوس که چون شبنم گل آب ندادیم
    چشمی ز تماشای رخ عنبر خورشید
    تا بسته ام از خاک نهادی به زمین نقش
    چون سایه کنم سیر به بال وپر خورشید
    صائب نشد از خوردن خون غمزه او سیر
    سیراب ز شبنم نشود خنجر خورشید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha