صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۴۵۱: فارغ بود از افسر زرین سر خورشید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فارغ بود از افسر زرین سر خورشید کز شعشعه خویش بود افسر خورشید از وصل تسلی نشود عاشق صادق خمیازه صبح است گل ساغر خورشید بی سکه شود در همه روی زمین خرج از بس که تمام است عیار زر خورشید خورشید جهانتاب شود با تو برابر در خوبی اگر ماه شود همسر خورشید تا شد دل ما درین باغ چو شبنم پرواز نمودیم به بال وپر خورشید در سوختگی چون ندهم تن که برآمد از توده خاکستر شب اخگر خورشید روشن گهران را بود از خون جگر رزق هست از شفق خویش می احمر خورشید هر کس که کند صاف به آفاق دل خویش چون صبح نهد لب به لب ساغر خورشید شد گرچه سیه آینه ما چودل شب خود را نرساندیم به روشنگر خورشید افسوس که چون شبنم گل آب ندادیم چشمی ز تماشای رخ عنبر خورشید تا بسته ام از خاک نهادی به زمین نقش چون سایه کنم سیر به بال وپر خورشید صائب نشد از خوردن خون غمزه او سیر سیراب ز شبنم نشود خنجر خورشید صائب تبریزی