مرغ خیال کس را کس بال و پر نه بندد
هر جا پرد بر و کس راه گذر نه بندد
عاشق چو هست صادق یکلحظه نیست بیوصل
معشوق بر خیالش راه نظر نه بندد
یاری که دلنشین شد با جان چو جان قرین شد
بر هجر ره به بندد بر وصل در نبندد
عارف ز حسن خوبان بیند جمال یزدان
لیکن به عشق صورت پای نظر نبندد
از عشق حق نصیبی زهاد را نباشد
نقش خیال جانان هر بیبصر نبندد
بهر بهشت بندد زاهد کمر بطاعت
جز بهر خدمت دوست عاشق کمر نبندد
خواهی ز راه مقصود نومید بر نگردی
حاجت بنزد او بر کو بر تو در نبندد
از عشق باش پنهان تا چشم تو شود جان
تا در صدف نیاید باران گهر نبندد
اشکار خشک آرند با وصف بت نگارند
چون فیض در حقیقت کس شعر تر نبندد