نه من امروز به دل نقش خیالت بستم
روزگاریست که از بادهٔ عشقت مستم
کردم آلوده به می جامهٔ تقوی و صلاح
آه گر دامن پاک تو نگیرد دستم
نسبت قد تو با سرو صنوبر کردم
پیش چشم تو ز کوتهنظریها بستم
بستم این عهد که پیمانهکشی ترک کنم
باز در عهد تو پیمانشکن آن بشکستم
محتسب بهر خدا هیچ مگو با خود باش
که من از روز ازل آنچه نمودم هستم
نه من امروز شدم عاشق و پیمانهپرست
از دم صبح ازل تا به قیامت مستم
فیض تا چند به زنجیر خرد باشد بند
شکر لله که دیوانه شدم وارستم