کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    پرتو شمع رخت شد در وجودم مشتعل
    سوخت از من هرچه بود از اقتضای آب و گل
    بود ذرات دلم هر یک بفرمان کسی
    مهرت آمد حاکم این مملکت شد مستقل
    گفت از بهر نثار ما چه داری غیر جان
    خود فدای ما نمودی روز اول دین و دل
    گفتم از بهر نثار مقدمت جانی کم است
    لیکن از دستم نیاید غیر آن جهد المقل
    ای ز رویت هر چه جانرا هست ازانوار قدس
    وی ز مویت مانده دل در ظلمت این آب و گل
    ای فدایت هر که او راهست عز و اعتبار
    وی برایت هر که هرجا میکشد خاری و دل
    جان چه باشد با دل و دین تا که قربانت کنند
    گر دو عالم را ببازم در رهت باشم خجل
    در نعیم سایهٔ مهر رخت آسوده بود
    پیش از آن کارند جانها را بقید آب و گل
    باز آنجا میروم تا جان بر آساید ز غم
    میگشایم قید آب و گل ز پای جان و دل
    فیض اگر خواهی که جا در قدس علیین کنی
    جسم و جانرا پاک کن ز آلایش این آب و گل

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha