کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای که میجویی برون از خویشتن دلدار خویش
    در درون جان توست از خویشتن جو یار خویش
    پردهٔ دلدار تو جویای دلدار تو است
    جستجو بگذار تا بینی رخ دلدار خویش
    گر نداری تو بصر وام کن از وی بصر
    تا ببینی در درون جان خود دلدار خویش
    از گل رویش درون خویش را گلزار کن
    زین گلستان‌ها گذر کن باش خود گلزار خویش
    بگذر از دربی که آب و گل بود بنیاد آن
    مسکن از دل ساز و از جان دار با خوددار خویش
    از دل و جان ساز دارو باش خود هم جان و دل
    هم دار خویش باش و هم تو خود دیار خویش
    گر تجارت میکنی خود را به یار خود فروش
    تا زیانت سود گردد باش خود بازار خویش
    بی‌بصیرت کار کردن پشت بر ره کردنست
    رو بصیرت کن پس روی کن در کار خویش
    بار بر کس گر نهی دوش خودت گردد گران
    دوش خودخواهی سبک بر کس میفکن بار خویش
    در حقیقت هست آزار کسان آزار خود
    بگذر از آزار کس فارغ شو از آزار خویش
    فیض را بس زار دیدم گفتمش زار که‌ای؟
    گفت حاشا یار من من زار خویشم زار خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha