فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۹۰: ای که میجوئی برون از خویشتن دلدار خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای که میجویی برون از خویشتن دلدار خویش در درون جان توست از خویشتن جو یار خویش پردهٔ دلدار تو جویای دلدار تو است جستجو بگذار تا بینی رخ دلدار خویش گر نداری تو بصر وام کن از وی بصر تا ببینی در درون جان خود دلدار خویش از گل رویش درون خویش را گلزار کن زین گلستان ها گذر کن باش خود گلزار خویش بگذر از دربی که آب و گل بود بنیاد آن مسکن از دل ساز و از جان دار با خوددار خویش از دل و جان ساز دارو باش خود هم جان و دل هم دار خویش باش و هم تو خود دیار خویش گر تجارت میکنی خود را به یار خود فروش تا زیانت سود گردد باش خود بازار خویش بی بصیرت کار کردن پشت بر ره کردنست رو بصیرت کن پس روی کن در کار خویش بار بر کس گر نهی دوش خودت گردد گران دوش خودخواهی سبک بر کس میفکن بار خویش در حقیقت هست آزار کسان آزار خود بگذر از آزار کس فارغ شو از آزار خویش فیض را بس زار دیدم گفتمش زار که ای؟ گفت حاشا یار من من زار خویشم زار خویش فیض کاشانی