به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
این همه خون از لب لعل تو دل چون می خورد
انگبین نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
شیخ شهر ما که بودی شهره در کم خوارگی
از همه در دور لعلت باده افزون می خورد
جز گل حسرت نیارد بار در باغ امید
خار مژگانم که آب از اشک گلگون می خورد
دل پر است از زخم شمشیر بلا روز فراق
همچو آن پر دل که زخم اندر شبیخون می خورد
سیل اشکم درنمی آید به چشم آن ماه را
گر چه هر شب موج آن بر اوج گردون می خورد
می کشد هر دم زمین در خود ز چشمم بحر خون
تشنه ای گویی دم آبی ز جیحون می خورد
جور تو جز بر دل جامی نمی آید بلی
سنگ کز لیلی رسد بر جام مجنون می خورد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.