جامی هروی
غزلیات جامی
شمارهٔ ۴۲۲: این همه خون از لب لعل تو دل چون می خورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این همه خون از لب لعل تو دل چون می خورد انگبین نتوان چنین خوردن که او خون می خورد شیخ شهر ما که بودی شهره در کم خوارگی از همه در دور لعلت باده افزون می خورد جز گل حسرت نیارد بار در باغ امید خار مژگانم که آب از اشک گلگون می خورد دل پر است از زخم شمشیر بلا روز فراق همچو آن پر دل که زخم اندر شبیخون می خورد سیل اشکم درنمی آید به چشم آن ماه را گر چه هر شب موج آن بر اوج گردون می خورد می کشد هر دم زمین در خود ز چشمم بحر خون تشنه ای گویی دم آبی ز جیحون می خورد جور تو جز بر دل جامی نمی آید بلی سنگ کز لیلی رسد بر جام مجنون می خورد جامی هروی