رجوع بتمامی آنکه سخن سه مرتبه دارد و خموشی بالای نطق است ولیکن نه هر خموشی زیرا که جماد و حیوان و مردم جاهل سخن نمیگویند دلیل نکند که خموشی ایشان بهتر از نطق است
لیک این هم بدان و فهمی کن جاهلان را کند بحق دانا ابر جودش دهد ببر برها سخنش مرده را کند زنده عقلها مایه برده از سخنش خمشی چنین کس است عظیم نی کسی کو بود ز نادانی مایۀ علم نی درون دلش آدم است آنکه در تن چو گلش گر بلیسش ز نقص بیند گل لیک گر این خران بی مقدار عقلشان بود از ازل ناقص گفتشان ناقص و کژ و مردود اینچنین کس اگر بود خامش گفت و خاموشیش همه ابتر چون حدث هر طرف که او گردد همچو عثمان نما خموش کجاست تا دهد خلق راوی از خمشی این مثل گفتهاند قوم قدیم گفت او سیم دان خموشی زر حالت وحی او خموش بدی سر زدی و حیش از لباس حروف پس ز قرآن سقای خلق شدی
|
|
کاین کسی را بود که او ز سخن عالمان را برد بر اوج سما چونکه در بحر شد شود درها چند روزه نه بلکه پاینده روح تازه ز علم من لدنش کاو بود در جهان مثال کلیم خمش از غایت گران جانی بی عنایت بمانده آب و گلش تابد انوار حق ز جان و دلش زان بود کو ز حق ندارد دل که ز نادانی اند ناقص و خوار لاجرم هستشان عمل ناقص شد بر ایشان ره خدا مسدود چون جماد است از او مجوی توهش حرکاتش ز همدگر بدتر دمبدم زشت و نحس تر گردد که برش گفتگوی بانگ صداست حکمت و علم و ذوق و هوش و خوشی مرد کو هست در زمانه عظیم چون خموشی و گفت پیغمبر چون گذشتی از آن بگفت شدی آب بحرش درآمدی بظروف وان حدیثش شفای خلق بدی
|