در بیان آنکه ملک الموت آئینه صافی است که هر کس روی خود در او میبیند اگر دیو است دیوش میبیند و اگر فرشته است فرشته الی مالانهایه
ملک الموت چون بر او آید قهر بیند از او چو غافل بود ملک الموت چون فرشته بود چون ملک طاعت و نماز گزین زانکه خلق ملک چو گیری تو بلکه جانت بوی بیاساید زاب مراب را هم افزونی است جنس مر جنس را یقین مدداست چون فرشته شوی بخلق نکو مرگ آن را بود که پر ریواست ملک و دیو هردو ضدانند تو ز دیوی فرشته شو اکنون ملک الموت با تو یار شود ور نگردی ملک شوی مقهور زانکه با هر یک آن دگرگونست لایق هر کسی نماید رو ملک الموت آینه است بدان بر یکی خوش مثال حور آید بر یکی مهربان و یار شود بر یکی گردد او پدر مادر نسیه بگذار هین بنقد ببین در یکی غصه در یکی شادی یک بود پر ز درد موی کنان نی تجلی هوست هرچه که هست مینماید بهر کسی حق رو بر یکی شوق و ذوق و وصل و تلاق چون بنقد ای پسر بدیدی این
|
|
تا که روحش ز جسم برباید لطف بیند هر آنکه عاقل بود جنس او شو که با تو یار شود منشین غافل و نیاز گزین از و رود ملک نمیری تو قوتت از ورودش افزاید قوت و ازدیاد و موزونی است جنس را یک بدان چه گر عدد است برپری از سفول سوی علو در لباس بشر نهان دیو است همدگر را بطبع میرانند تا که گردی ز جنس خود افزون در بد و نیک غمگسار شود می بمانی ز وصل حق مهجور بر یکی آب و بر دگر خون است وای بر هر که او بود بدخو جمله رخسار خویش دیده در آن بر یکی هم چو دیو بنماید بر یکی هم چو ذوالفقار شود بر یکی دوزخی پر از آذر در دل هر یکی چوگشت دفین یک خرابست و یک در آبادی یک ز راحت روانه جلوه کنان در بد و نیک و در بلندی و پست بی حجابی و لیک لایق کو بر یکی جور و رنج و درد و فراق نسیه را همچنین بدان و ببین
|