کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    باش در بطن حوت یونس وار
    که از آن بطن او بذکر رهید
    جان تو یونس است و تو ماهی
    تا چو یونس ز حوت تن برهی
    ور ترا ذکر حق نگردد فوت
    داده باشی عزیز عمر بباد
    کاینچنین دولتی برفت از دست
    در پی امر و نهی حق میباش
    تا که گردی ز سلک مقبولان
    هر که او طاعت خدا بگزید
    داد حق گنج بیکران او را
    کردش آخر مقرب درگاه
    ترجمان علوم حق شد او
    گشت دایم جلیس اللهش
    برگزیدش بر اهل ارض و سما
    کردش از جود حاکم مطلق
    پیش از آدم فرشته بود ابلیس
    چون خدا آفرید آدم را
    نور پاکش چو تافت از بیجا
    بعد از او ز انبیای دیگر هم
    تا زمان محمد مختار
    همه بودند امت یکسان
    نور احمد چو تافت بر سرشان
    نام بوذر بشد شه و صدیق
    چون چراغ اند انبیای خدا
    کافر از مؤمن و ولی ز عدو
    پس یقین شد که انبیا محکاند
    قلب از زر جدا از ایشان شد
    تا بحشر این محک بود قایم
    انبیا گر چه از جهان رفتند
    اولیا را گذاشتند بجا
    هر که گردد مریدشان از جان
    وانکه منکر شود یقین قلب است
    ور نباشند اولیا پیدا
    بنگریم آنکه راهشان گیرد
    نکند غیر ورزش ایشان
    جهد و طاعت بود ورا پیشه
    حب دنیا کند ز سر بیرون
    کم کند هر دمی ز خواب و ز خور
    زین بدانیم کو زر صافی است
    وانکه بر عکس این کند کردار
    امتحان درست این باشد
    از چنان همنشین بپرهیزد
    زانکه صحبت عظیم اثر دارد
    کفر از صحبت است در مردم
    مصطفی گفت جملۀ طفلان
    لیک بعضی ز مادر وز پدر
    پدر ار عیسوی است هم فرزند
    ور بود موسوی پدر ز جهود
    ور مجوسی است همچنان گردد
    هر کسی را جدا جدا دینی است
    پس اگر عقل کامل است ترا
    تا شوی همچو او تو نیز ولی
    زو پذیری صفا چو لعل از خور
    هست پست تو بلند شود
    غیر حق پیش تو بود لاشی
    پای همت نهی تو بر دو جهان
    صحبت اولیا چنین کندت
    گر بدست آوری غنیمت دار
    هرچه با تو کنند راضی شو
    سر مکش گر زنند بر رویت
    نی کران دارد این و نه پایان
    چونکه گردی تو بندۀ ایشان
    دائماً سر فراز باشی تو
    گذر از وصف نیک و بد ای عم
    بی دم و حرف و صوت گوی سخن
    هیچ ماهی نشست در کشتی
    خلق دریا در آب گردان اند
    غیر دریا اگرچه هست شکر
    نان و بریان و عیششان آب است
    سخن حق ز حق حجاب شود
    بی تن و جان ره خدا سپرد
    غم وشادی نتیجۀ دنیاست
    این ضد و ند در جهان فناست
    نیک و بد وصفهای اجسام است
    زیر و بالا مرو که بیراهی است
    کفر و اسلام را مجوی آنجا
    صورت و نقش و رنگ و بو این سوست
    سوی جانان بجان برو نه بتن

     

    غرق تسبیح و ذکر لیل و نهار
    وز چنان محنتی بذکر جهید
    ذکر حق کن اگر نه گمراهی
    تا قدم بر فراز چرخ نهی
    یونست هضم گردد اندر حوت
    روز محشر ز غم کنی فریاد
    چه کنم تیر از کمان چون جست
    از دل و جان مدام خفیه و فاش
    نروی در سقر چو مخذولان
    وانچه فرمود بی ریا بگزید
    شاهی وملک جاودان او را
    گشت از جمله سرها آگاه
    بی حجابی خدا نمودش رو
    کرد بی طبل و بی علم شاهش
    تا کند امر و نهی در دو سرا
    تا جدا زو شوند باطل و حق
    با ملایک مدام انیس و جلیس
    کرد همراه جانش آن دم را
    از ملایک بلیس گشت جدا
    شد جدا بد ز نیک و بیش از کم
    سرور انبیا شه احرار
    بهم آمیخته چو تن با جان
    یک شد از اهل کفر و یک زایمان
    نام بوجهل کافر و زندیق
    زانکه از نورشان شده است جدا
    شبه از گوهر و بد از نیکو
    زان سبب در صفات جمله یکاند
    بی محک قلب و نقد یکسان بد
    تا جهان هست باشد این دایم
    بسوی ملک جاودان رفتند
    تا از ایشان همان شود پیدا
    بر محک راست است نقدش دان
    آدمی نیست در صفت کلب است
    امتحانی دگر بود ما را
    پندشان را بعشق بپذیرد
    پی گفتارشان رود از جان
    نکند غیر طاعت اندیشه
    بیخ شهوات برکند ز درون
    کوشد اندر صلاح افزونتر
    زانکه عهد الست را وافی است
    کافرش دان ورا و قلب شمار
    هر کرا جستجوی دین باشد
    با طلبکار حق در آمیزد
    مرد بد در تو تخم بد کارد
    همچو خود گمرهت کند ره گم
    مسلم و پاک آمدند بدان
    شدهاند اندر این جهان کافر
    از نر و ماده نی همان ورزند
    میشود هم پسر پلید و جحود
    پدرش چیست او همان گردد
    هر یکی را رهی و آئینی است
    بگزین صحبت ولی خدا
    کندت صحبتش غنی و ملی
    نبود جز خدات اندر خور
    خاطرت جز بسوی حق نرود
    نکنی روی جز بحضرت حی
    نزنی دست جز در الرحمن
    با چنان دولتی قرین کندت
    دامن آن شهان ز کف مگذار
    امرشانرا ز جان و دل بشنو
    کز جفاشان نکو شود خویت
    همچو من شو غلام درویشان
    نی خطر باشدت دگر نه زیان
    همه چون جغد و باز باشی تو
    چونکه سر زد ز اندرون آن دم
    اندر آدریم و گذر ز سفن
    یا که خود را فکند بر پشتی
    دائما هر طرف بجولاناند
    پیش ایشان بود ز زهر بتر
    رایت و ملک و جیششان آب است
    نادر است آنکه بی حجاب رود
    بی پر و بال بر سما بپرد
    آنچه از ضد بری است در عقبی است
    وحدت محض در سرای بقاست
    هرکه نگذاشت این دو را خام است
    در چنان ره چه جان آگاهی است
    که نگنجید آن طرف من و ما
    ورنه در بیسوی نه پشت و نه روست
    غیر حق را برای حق افکن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha