به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
این عدد از تن است کان عدد است زانکه ترکیب او ز عنصر چار بسته در شش جهات و پنج حس است چون از اعداد زاد و از اضداد نظر از خود همیکند زان رو همچنان که از آبگینۀ زرد زرد بینی همه جهان را تو عالمت ز آبگینه زرد نمود تن خود را چو آبگینه شمر لاجرم جز عدد نمیبینی گه در اقرار و گه در انکاری هست یک شخص بیش تو صدیق تا از این جسم پر عدد نرهی عالم الفقر خارج الاعداد هو سر الاله فی الارواح هو فی حالة الکمال اله عجز الواصلون من درکه منه فخر الرسول فی العالم حرف سر الفقیر لایقرا من محی العلم والعقول دری لیس للغیر فی هواه سبیل غیر کی گنجد اندر آن وحدت غیر او ظلمت است و او همه نور در نمکسار او شوند نمک همچو دو نان مرو پی دو نان کز فقیران شه و امیر شوی عاقبت آن شوی که جویانی تن و هستی تو حجاب ره اند پرده جسم است ورنه خود دلدار جنبشت زوست دائما و سکون همچو یک لعبتی تو در کف او گه کند غالبت گهی مغلوب گه بپستت برد گهی بالا لحظهای از کفش نئی بیرون حق چنین ظاهر و تو بیخبری گشت پنهان ز فرط پیدائی ذات را از صفات میدانند بنما چیست کان صفات خدا زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست هرچه معدوم محض و هرچه شی است هرکجا رو کنی بود رویش نیست ممکن از او جدائی هیچ در کف تست او تو بیخبری زان شکر پر همیشه همچونئی طلب تشنگی کن ای گمراه که بری ذوق از کباب و زنان پس برو عشق جوی از دل و جان زانکه بی عشق روی خویش را عشق چشم است مرد حق بین را عشق چون مشعل است در شب تار پر و بال است مرغ جان را عشق همه هستی تن است و عشق چو جان همه اشیا ز عشق هست شدند کل من کان یافتی عاشق روح من لا له صبا بتنا عقل من لاله هوی جامد سیر ان الرجال بالاشباح اطلب الصب انت یا طالب قرقف العشق یفتح العینین عاشق الحق شارق کالشمس عاشق الحق معدن الانوار عاشق الحق وحده یسری عاشق الحق دائماً حیران عاشق الحق دائماً اواه عاشق الحق یحیی الموتی عاشق الحق فارس سباق عاشق الحق مسکر الارواح عاشق الحق نوره ساطع عاشق الحق فاتح الابصار عاشق الحق قائم بالله عاشق الحق عرشه عال عاشق الحق کامل واف عاشق الحق زبدة الموجود هو یبقی و غیره یفنی عاشق حق امیر رحمان است لیک کی میرسد بهر کس عشق تا بحق پردههاست بس بسیار
دمبدم از عدد ورا مدد است آفریده است خالق جبار از برون چون زراز درون چومس است اوز وحدت کجا شود دلشاد مینماید ورا یکی سه و دو نگری در جهان تو ای سره مرد هم بدان را و نیکوان را تو ورنه آنجا نه زرد بد نه کبود که از او میکنی همیشه نظر گاه در کفر و گاه در دینی گاه در کار و گاه بیکاری هست یک شخص منکر و زندیق در جهان احد قدم ننهی نعته طاهر من الاضداد هو اصل الحیوة و الافراح وصفه لاینال بالافواه کلهم کالطیور فی شرکه هکذی انبیاؤه اعلم علمه بالعقول لایدری قدکری فی جنانه و جری حل عن ان یراه غیر جلیل در چنان نور کی بود ظلمت دید در روز کس شب دیجور گرچه باشند جمله طیر و سمک گرد فقر و فقیر گرد از جان وز حقیران خس و حقیر شوی در پی تن مپوی اگر جانی مثل ابرها که سد مهاند هست با تو همیشه مونس و یار نیست جز حق کسی درون و برون می ببازاندت بهر در و کو گه کند طالبت گهی مطلوب گاه دونت کند گهی والا هر زمان از وئی تو دیگرگون آدمی نیستی مگر که خری آنکه پستی وی است و بالائی وز صفت نقش ذات میخوانند نیست از نیک و بد ز ارض و سما هرچه بینی صفات ذات خداست بی خیال و گمان صفات وی است همه عالم پراست از بویش مر ترا پس چراست پیجا پیچ ز ابلهی هر طرف همی نگری حاضر است آب لیک تشنه نئی از خدا دائماً همین می خواه چون نباشی گرسنه ای مهمان ورنه معشوق ظاهر است و عیان نتوانند دیدن ای جویا عشق آراست مذهب و دین را هرکش آن مشعل است بیند یار نردبان است آسمان را عشق که جمادات از او شوند روان ورنه بی عشق جمله نیست بدند هو کالبدر فی الدجی شارق کیف یاتی له سعادتنا هو ان کان سایلا راکد فی سماء البقاء والارواح هو دان و امره غالب مذ سکرت یزیل منک البین لیس فی یومه غداً اوامس هو فی الارض منبع الاسرار غیر وجه الحبیب لایدری روحه من شرابه سکران هو فی العشق غارق تباه اینما راح روحه و اتی هو للغیر فی الهوی سواق منقذ الروح من ید الاشباح هو کالسیف لامع قاطع مظهر المنکرین والاخیار هو فی القرب دائم باللّه هو کالحق حاکم وال کل من لایحبه جاف وجهه اصل سر کل وجود هو اعلی و غیره ادنی غیر عاشق اسیر شیطان است هر پیاده کجا رود بدمشق اندرین ره ز ظلمت و انوار
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.