کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جوی در خود ورا چو جویانی
    آب لطفش ز جسم خاکی تو
    در خودش جو چو از تو میروید
    با تو است او مجوی جای دگر
    جوی شیر اندرون تست روان
    هست با بحر متصل خم تو
    سله نان نهاده بر سر تو
    در سر خویش پیچ اگر نه خری
    لابه ها میکنی سرار و جهار
    میدهد او جواب کای نادان
    گر جدا گشتمی ز تو یکدم
    دمبدم از دم منی نالان
    خود منم بر تو دائما بر کار
    نی که فرمود ایزد ای جویان
    در درون و برون مرا مبین
    بلکه من چون بهارم و تو درخت
    پری از من چو جام از باده
    در کف من چو لعبتی دایم
    راز و ناز و نیاز تو ز من است
    روز و شب با توام نمی بینی
    گاه کفری ز من گهی دینی
    از منی زنده چون زیم ماهی
    زندگیئی که دادمت می بین
    چشمها را گشا و منشین کور
    چشم را دارد آب شور زیان
    تا شود چشم جان تو روشن
    هر طرف من ترا همیرانم
    اسب تو زیر ران و تو هر سو
    گفتن کو حجاب گشت ترا
    در گذر از خیال ای رهرو
    غیر اندیشه پردۀ ره نیست
    گر بمردان عشق بنشینی
    گرچه با هر کسی نشینی تو
    در خس و کس ورا عیان بینی
    هیچ چیزی نماندت مشکل
    هر کجا رو نهی ورا بینی
    در که و کوه چون کنی تو نگاه
    بحر رحمت شوی در این عالم
    همه ارواح را امیر شوی
    جمله پیشت ز دل سجود کنند
    همه را علم و رتبت افزاید
    همه از تو برند درس و سبق
    علم اسما چو شد ترا معلوم
    قدر تو بود از فلک افزون
    چون که پیشی بدانش و تقوی
    رهبر و رهنمای حق باشی
    اندر این باب یک حکایت خوب
    از پدر مانده بود شخصی را
    همه را پاک خورد و مفلس ماند
    از خدا با هزار نوحه و سوز
    گفت در خواب هاتفی او را
    داد او را نشان کوی و مقام
    پس ز بغداد سوی مصر روان
    مفلس و بینوا بمصر رسید
    شرم مانع همیشدش از خواست
    چون که از حد گذشت گرسنگیش
    همچو شبکوک شب روم بیرون
    پای از خانه چونکه پیش نهاد
    بگرفتش بزخم چوب که هان
    گفت بهر خدا دمی بگذار
    چون که بگذاشت حال خویش بگفت
    گفت او را عسس که خریدهای
    دیدهام من هزار خواب چنین
    در فلان کوی و در فلان خانه
    تو عظیم احمقی که چندین ره
    از عسس چون نشان گنج شنید
    گفت در خانۀ من است آن گنج
    باز از مصر رفت تا بغداد
    گرچه بیفایده بد آن سفرش
    که چسان فایدهاش رسید ز سیر
    گر نکردی ز شهر خویش سفر
    رنجها در سفر اگرچه کشید
    چون پی رنج بیگمان گنج است
    نی که از رنجهای صوم و نیاز
    میرسد آدمی بگنج درون
    همچو آن شخص کاو ز خانه و شهر
    زان سفر گنج یافت در خانه
    گنج تونیز هم بخانۀ تست
    خیره سر روی هر طرف آری
    تن تو خانه گنج نور خدا
    هست نزدیکتر بتویزدان
    نحن اقرب الیه در قرآن
    آنچه نزدیکتر ز تست بتو
    وانچه دور است از تو میدانی
    کارهای تو جمله معکوس است
    آنچه پیدا تر است از خورشید
    وانچه پنهان تر است از عنقا
    از خودی خودی چو خر نادان
    وز هر آن چیز کز تو دور است آن
    آن چه سودت نکرد دانستی
    وانچه سودت در آن ولابد است
    اجنبیئی از آن و بیخبری
    علم جان را که تن از آن زنده است
    باید اول شناختن آن را
    از کجا آمد و کجا رود او
    هست مقبول حضرت یزدان
    رو سپید است یا چو قیر سیاه
    هست فانی و یا بود باقی
    مرگ و حشر و صراط و حور و جنان
    شخص را واجب است دانش این
    نی ز فکر و قیاس و نقل و خبر
    اینچنین علم جست هر عاقل
    غیر این علم گمرهی است یقین
    چند روزه است دانش ظاهر
    همچو کالا وزر شود فانی
    در علوم زیادتی چستی
     

     

    خیره هر سوی از چه پویانی
    میکند جوش بهر پاکی تو
    بلکه خود او ترا همیجوید
    چشم بگشا و در خودت بنگر
    شیرجوئی تو گاه از این گه از آن
    چند جوئی تو آب از هر جو
    پارۀ نان طلب کنی هر سو
    گرد خود گرد اگر نه خیره سری
    کای خدا رو نما بمن یکبار
    از تو هرگز جدا نیم چون جان
    کی بماندی تن تو زنده بدم
    چشم بگشا اگر نئی نادان
    از چه خفتی نمیشوی بیدار
    با توام دایم آشکار و نهان
    تا شود دیدن منت آئین
    از منستت حیات و زینت و رخت
    از منی تو روانه در جاده
    از منی قاعد از منی قایم
    جنبش از جان بود چه گر ز تن است
    گه ز من شاد و گاه غمگین
    گاه مهری ز من گهی کیلی
    چون نداری از این سر آگاهی
    کان منم وز من است در تو یقین
    زاب شیرین بخور مخور از شور
    زاب شیرین عشق شوریان
    تا شود نار بر تو چون گلشن
    نیست از مرکبت جدا رانم
    میدوی هر طرف که اسبم کو
    ورنه همچون خور است حق پیدا
    تا رسی در وصال ای رهرو
    پرده افزاید آن که آگه نیست
    همچو جان اندرون خود بینی
    بعد از آن غیر حق نبینی تو
    گاه پیدا و گه نهان بینی
    چون که پیش از اجل شوی بسمل
    سرهاجمله بیخطا بینی
    پر شود چشم و سینهات ز آله
    ملکت سر نهند چون آدم
    حاکم و نایب و وزیر شوی
    تا ز کان تو گنج عشق کنند
    بسته هاشان تمام بگشاید
    همه خوانند بیحروف ورق
    همه را هم ز تو شود مفهوم
    زان سجودت همیکنند اکنون
    ملک و روح را دهی فتوی
    بر همه درهای جان پاشی
    بشنو از من بصدق ای محبوب
    زر و املاک و گونه گون کالا
    گریه میکرد و اشگها میراند
    گنج بیرنج خواستی شب و روز
    که سوی مصر تاز ای جویا
    گفت آن جایگه رسی تو بکام
    گشت او بر امید گنج نهان
    کس بنانی ورا نمیپرسید
    در مجاعت وجود را میکاست
    گفت تا چند باشد این تشویش
    بو که چیزی دهد مرا بیچون
    ناگهانی عسس بر او افتاد
    چه کسی زود گو مدار نهان
    تا کنم واقفت از این اسرار
    باعسس یک بیک نداشت نهفت
    طالب این از آن سبب شدهای
    که ببغداد هست گنج دفین
    نفتادم بدام از آن دانه
    بر یکی خواب کوفتی ز بله
    گشت بر وی مقام گنج پدید
    احمقانه چه میکشم این رنج
    گنج در خانه یافت شد دلشاد
    ظاهرا لیک نیک بین اثرش
    یافت در عین شر هزاران خیر
    کی شنیدی ز گنج خویش خبر
    عاقبت بین که چون بکام رسید
    آن طرف تاز کاندر آن رنج است
    از حج و از زکوة و ذکر و نماز
    عملش گرچه مینمود برون
    تا نیامد برون نبرد آن بهر
    گشت فارغ ز خویش و بیگانه
    لیک در جستنش نگشتی چست
    چشم با خویشتن نمیداری
    نور در خویش جوی نی هر جا
    از رگ گردنت یقین میدان
    زین بفرموده است الرحمن
    غافلی زان نمیبری خود بو
    همچو لوح نبشته میخوانی
    زان سرت زیر قهر منکوس است
    گشت پوشیده پرتو ای نومید
    همچو صعوه است پیش تو پیدا
    که کدا می فرشته یا حیوان
    واقفی نیک و گشتهای همه دان
    ضبط هر علم را توانستی
    بخت و دولت ترا ازان و داست
    عمر را در فشار میسپری
    دائماً نغز و خوب و رخشنده است
    که چرا آفرید حق جان را
    واخر کار تا چسان شود او
    یا که مردود اوست در دو جهان
    یا پر است از صواب یا ز گناه
    هست واقی و یا بود عاقی
    هم بداند که چیستند و چسان
    کز چنین علم میفزاید دین
    بل ز عین و عیان و کشف ونظر
    غیر این را نجست جز غافل
    نیستش حاصلی بجز تزیین
    هیچ جانی از آن نشد طاهر
    هر علومی که نیست آن جانی
    واندر آنچه که بایدت سستی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha