کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بعد از آن بازگشت جانب روم
    سرزد از چرخ روح آن خورشید
    گفت چون من ویم چه میجویم
    وصف حسنش که میفزودم من
    خویش را بودهام یقین جویان
    شیره از بهر کس نمیجوشد
    زانکه آن حسن در وی است نهان
    مرتضی بهر آن چنین فرمود
    هر که دانت خود خدا دانست
    نرسی اندر این بقیل و بقال
    این بتبدیل نفس اماره است
    چونکه گردد ز خود تمام آگه
    همچو مس کان ز کیمیا شد زر
    یا چو غوره که شد تمام انگور
    یا مثال هلال کان شد بدر
    چون ترقی کند چنین در خویش
    فضل حق نیک بعد از آن داند
    لایق بخشش است شکر بدان
    بی چنین حال اگر کند دعوی
    آنچنانکه بگفت مولانا
    هرکه او از سماع مست نشد
    منکرش دان اگرچه کرد اقرار
    معنی دیگر این بود ای جان
    که نباشد جدا ز ذات خدا
    چیزها را بدان کند تمییز
    اینچنین نور دروی است مدام
    نور خود را چو بیند آن جویا
    معنی دیگر آن بود که ولی
    ذات او سر بسر همه نور است
    مظهر حق وی است در عالم
    سجده گاه ملک شده قدمش
    دانش اوست دانش یزدان
    دایم او را ببین مبین غیری
    شیخ خود را چوآن صفادانی
    دانش حق شود ترا مقدور
    هست اسرار حق عظیم نغول
    یک از آن این بود نکو بشنو

     

    تا زند بر چنین شیر رقوم
    تاسها را کند پر از ناهید
    عین اویم کنون زخود گویم
    خود همان حسن و لطف بودم من
    همچو شیره درون خم جوشان
    در پی حسن خویش میکوشد
    میکند جهد تا نماید آن
    گوهر نفس را چو می بستود
    هرچه گفتند انبیا دانست
    سر این بازجوی از ره حال
    تا شود ماه آنچه استاره است
    عرف ربه شود آنگه
    یا چو قطره که شد زیم گوهر
    یا چو نطفه که شد بصورت حور
    یا چو عامی که شد ز دانش حبر
    پس شود پیش و بگذرد در پیش
    مرکب شکر را ز جان راند
    باقیش را ز لوح دل برخوان
    دانکه دعوی اوست بیمعنی
    در بیان چنین سرای دانا
    وز خوشی و طرب ز دست نشد
    سخنش را بیکجوی مشمار
    هست نوری درون دل پنهان
    همچو نور خور از خور ای برنا
    نشود زو نهان بعالم چیز
    غافل از وی همیشه جاهل و خام
    دیده باشد خدای را پیدا
    هست از معرفت غنی و ملی
    زینت جنت است و هم حور است
    پادشاه و خلیفه چون آدم
    میدمد نور کبریا ز دمش
    هیچ منگر بخویش او را دان
    تا شود سوی حق ترا سیری
    بی حجابی خدای را دانی
    بی ظلامی شود سراسر نور
    گشت آن را نفوس خلق حمول
    تا که کشفت شود از این سر نو

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha