به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ذرهای ز آفتاب گشت پدید گر نماید جمال بی پرده نی زمین ماند و نه هفت سما قدر طاعت همیرسد نورش گر نماید بتو رخ از نزدیک نی که گرمی ز آتش است ترا چون بحمام گرم بنشینی خوشت آید درون آن گرمی عرق آید ترا و گردی پاک رسدت ز آب گرم آن لذت آن خوشی گرچه ز اتش است بتو که بسوزاندت یقین در حال چون سمندر نئی مرو در نار بر لب جونشین بشو جامه زانکه از جو هزار ذوق بری اندرو هر طرف روانه شوی ایمن آئی در او ز غرق و خطر آن قدر آب نافعت باشد هم همان آب کزوی است حیات نی که جیحون و نیل هم آب است دارد این صد هزار گونه مثال مه بیمثل را مثال مگو زاسمان چهارمین خورشید از سوم آسمان اگر تابد در زمان سوزد و شود بی بر تابش خور ر دور مرحمت است همچنین هم خدای بی ز زوال عمل و عمل را چو واسطه کرد تا بدین واسطه رسد نورش بدعا تو وصال او جوئی ور جوابت بگوید ای مسکین از منت این قدر وصال نکوست گر ز بحرم فزون شود آبت بی سر و پا شوی تو ای جویا اندک اندک ببر زمن قوت تا که آن آب را تو برتابی ارنی گفت مست وار کلیم از تو دیدار نیست هیچ دریغ زانکه بی میغ بر تو گر تابم بر تو بهر تو نمیتابم مادر از مهر طفل خود را شیر ور دهد مرورا از اول نان پس دعاها که میشود مردود نی ز بخل است رد آن سائل بخل بر خوان رحمتش نبود جوده شامل علی الاشیاء منک سال الوجود من عدم انت تحیی قلوب من ماتوا ان للکل فی العطاء کفیت یرتقی منک صورة الاشباح صورتی منک صار کالمعنی امتلا من جمالکم ذاتی لیس ماض هنا ولا استقبال انا فی البحر غارق معدوم صورتی لا و ذاته الا فنیت صورتی لدی الواحد چون بمیرد یقین تن عابد چونکه مرد او ببین که میجوید همه عشق است و جملگان آلت عشق را بین گذر از ین و از آن مدد از عشق میرسد هشدار ازوئی زنده کر گلی گر خار مور زنده ز حق سلیمان هم خلق او جمله بخشش است و سخا طفل در تب اگر عسل جوید کندش روترش که ترش به است به کند مر ترا به ای فرزند رحمتش طفل را بود زحمت عکس بیند چو جاهل است از کار
کی تواند جمال او رادید نیست گردند خواجه و برده نی پس و پیش و پستی و بالا زنده زانی که دیدهای دورش گرچه کوهی چو موشوی باریک نافع و خوب از حجاب و غطا گرمیش را بعشق بگزینی بپذیرد تنت از آن نرمی تن خشگت از آن شود نمناک که خوشیاش نمایدت جنت لیک بی واسطه مرو تو در او نی امانت دهد نه هم امهال ترک دریا کن و بجو رو آر پند بشنو مباش خود کامه تن بشوئی و غوطه ها بخوری همچو کبک دری دوانه شوی آب جو زان نمایدت چو شکر از غم و رنج دافعت باشد چون که شد بیش گشت عین ممات لیک از آن مرگ شیخ و هم شاب است بی مثالی ببر ز عشق منال پیش عاشق جز آن جمال مگو میکند جلوه بر گل و بر بید تابشش را زمان نه برتابد نیست گردد جهان ز خشگ و ز تر نامدن سوی ما ز مکرمت است تافت بر ما ز راه حکمت و قال نور خود را بر این دو رابطه کرد از کرم میکند ز خود دورش هر دمی کی ببینمت گوئی که ز من نیستی جدا تو یقین بخشت از بحر بیحدم یک جوست نقطه ات نیست گردد و خوابت نیست گردی چو جان روی بیجا تا که آخر رسی در آن رؤیت هرچ ازو بشنوی تو دریایی لن ترانی جواب داد علیم مه من بهر تست اندر میغ نیست گردی ترا کجا یابم که نداری به آمدن تابم میدهد تا شود جوان هم پیر در زمان میرد و شود بیجان از بر پادشاه حی و دود زانکه سوزد ز تاب بی حائل هیچکس بی نصیب از او نرود نوره قد احاط بالاحیاء ان تنشی الشفاء من سقم انت تقضی امور من فاتوا کل شیئی وعدت فیه و فیت تجتنی من جنانک الارواح صورتی فیک حار کالمعنی لا ابالی انا من الاتی بعد ما فزت منک بالاقبال راح علمی و قلبی المعلوم لاتقل عندنا اخی من لا انا رحت و من هو الواجد کی بود بعد مردن او ساجد عشق او بی تنش بجان پوید نیست از آلت ای پسر حالت هیچ جز عشق را مبین و مدان نیست جز عشق در جهان برکار دامن عشق را ز کف مگذار همه را رزق میدهد هر دم خار را سازد از کرم خرما پدر از مهر عکس آن گوید بهتر از جمله میوه هات به است کز دگر میوههاست رنج و گزند گنج نعمت نمایدش نقمت خفته کی گردد آگه از بیدار
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.