کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نشنیدی حدیث پیغمبر
    گفت دوزخ بمؤمنی بچنین
    زانکه نور تو گشت نار مرا
    کل دوزخ چو کشته گشت از او
    دست در شیخ زن که تا برهی
    کارت ازوی شود نکو نه زجهد
    بعد مدلول از دلیل مگوی
    بعد وصلت مگو ز هجر دگر
    زانکه بعد از وصول جستن تو
    بعد مالاح صورة المعلوم
    بعد ما فزت انت بالمدلول
    طلب الماء فی الفراة قبیح
    بعد تحصیل مقصد ترجو
    بعد ما صرت واحداً حقاً
    هوباق و ماسواه یزول
    صرت باللّه قائماً ابداً
    بخشش شیخ روح باقی دان
    شاهد و شمع و باده است عطاش
    ذوق را یک ببین مبین تو دو چیز
    چون در آن ره دوئی نمیگنجد
    محو شو در احد گذر ز عدد
    بگذر از اسم در مسمی رو
    قطره بودی بجوش و دریا شو
    هین ممان ز اصل خویش و آی به پیش
    زانکه زبده توئی و عالم درد
    نی تو که را همیکنی از جا
    این جهان را بود حد و پایان
    هر که این دید بر سما بپرید
    درد آن عشق پرده ها درد
    چون نمائی تو آنگه آید او
    نی که چون تو مطیع من گشتی
    هر دو چون پر شدیم از ذوقی
    یک بود شوق در همه ابدان
    شوق بیشک برد ترا بجنان
    در فغانم ز ننگ عالم دون
    شاهد و باغ آورد در پیش
    نقشهای جهان حجاب دل اند
    من نمودم اگر کسی بیناست
    هر یکی از شما دو صد گنجید
    چون ملک بر سما همی پرید
    همچو جان میروید بی سر وبا
    همتان بیگمان که نور منید
    نیست اندر جهان عشق دوئی
    این سخن را حد و نهایت نیست

     

    که چه گفت آن شهنشه سرور
    که گذر از من ای ولی گزین
    داد بر باد کار و بار مرا
    چون بود حال نفس جزو بگو
    از بدیها و رونهی ببهی
    برد او از تو زهرو آرد شهد
    بعد معلوم هیچ علم مجوی
    نیست نیکو ازین سخن بگذر
    جستن آب باشد اندر جو
    طلب العلم بعده مذموم
    شرح ذکر الدلیل منک یزول
    طلب الترب فی الفلاة قبیح
    یافته چیز را دوباره مجو
    غیر لقیاه فیک لایبقی
    کل من لیس فی هواء یحول
    شارباً من سلافه رغداً
    آنچنان روح خمر و ساقی دان
    هست هر سه یکی مگیر جداش
    مکن او را جدا چو جوز و مویز
    تو ممان چون توئی نمیگنجد
    تا بری از خدا هزار مدد
    اسم را هل بیا مسمی شو
    ترک پستی کن و ببالا رو
    در تو هست اصل آن گرای بخویش
    تو بزرگی عظیم و عالم خرد
    گرچه تو یک توئی و که صدتا
    وان جهان را نه حد بود نه کران
    پرده ها را ز شوق حق بدرید
    بلکه هم ارض و هم سما درد
    پس بدانی که نیست کس جز تو
    هم مراروح و هم بدن گشتی
    هر دو باشیم زنده از شوقی
    بهل ابدان و شوق را یک دان
    در جنانی که هس شد ز جنان
    که کند خلق را بخود مفتون
    نوش بنماید و بود آن نیش
    زانکه موجود جمله زاب و گل اند
    داند او گنجهای روح کجاست
    گرچه در قالب شش و پنجید
    بر سمای صفا همی پرید
    غلط غلطان ز جای در بیجا
    گرچه در چار میخ حبس تنید
    از دوئی در گذر که جمله توئی
    رو ز برهان دین بگو مکن ایست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha