کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جلوهها شیخ بر مرید کند
    نکند جلوه بر نفوس لئیم
    خود چه گفتم مرید و شیخ یکی است
    میل جنسیت است در تحقیق
    جنس را دان بعقل نی بزبان
    جنس گندم بود یقین گندم
    هر کرا بیغرض همیجوئی
    عین اوئی وزو نئی تو جدا
    این بیان و معانی بیحد
    آنکه چون او نبود در عالم
    عالمان از خورش چو ذره بدند
    همچو او در جهان نیامد کس
    گرچه ارباب دل همایان اند
    حال او را نکرد فهم کسی
    نبد آن خسروی که گنجد او
    شاه شاهنشهان بدو افزون
    نتوان گفت مدح او بزبان
    مدح دشنام اوست گردانی
    زانکه این جمله مدحها و ثنا
    مدح شحنه اگر کنی شه را
    او مرا یار و من ورا یارم
    ذره ای زو بصد جهان ندهم
    خاص از اخوان چو زادم از مادر
    چون کنم مدح او مپندار این
    تو ز نام و لقب مرو از راه
    امتان از محبت احمد
    هم مرا والدم ز عشق پدر
    بود از شهر بلخ ابا عن جد
    علمای سرآمده بر او
    ز آب علمش که بود بی پایان
    همه چون مور گرد خرمن او
    بود در هر فنی چو دریائی
    هیچ علمی نماند از او پنهان
    علم کسبیش بوده است چنین
    اندران علم کاولیا دانند
    هر مرید از عطاش قطب زمان
    اولیا مست جرعۀ جامش
    سائلی کرد از او بصدق سئوال
    چون بد احوال بایزید و جنید
    شرح فرما بما که تا دانیم
    خوش بخندید و گفت از سرناز
    سرسری گفت و زان سخن بگذشت
    تو ازین درنگر که پیش خدا
    کانچنان اولیای کامل را
    سرسری بی تغیری آسان
    زین قویتر بده است احوالش
    قال و حالش ز جمله برتر بود
    همه اختر بدند و او خورشید
    وز بزرگیش قصه ای بشنو
    رفت روزی بباغ سیر کنان
    گشته از عشق واله و حیران
    زان گدازش چنان همیبالید
    سخت او را خوش آمد آن حالت
    چون ترا دارم و توئی کس من
    با چنان حالتی مرا بنواز
    بر لب جوی این تمنا برد
    در زمان اندر آب نوری سبز
    نور میکاست و او همیبالید
    نور بروی چو عاشقان حیران
    عشق بازی ببین میان دو یار
    عشق حق با خود است نی بکسی

     

    جلوه کی بر خس مرید کند
    دوزخی را کجا دهند نعیم
    خر بود آن که در یکیش شکی است
    هیچ دیدی بگاو اسب رفیق
    خویش را از خیال وظن برهان
    مردماناند جنس با مردم
    بیگمانی بدان که تو اوئی
    همچو موجی درون آن دریا
    هست موروثم از بهای ولد
    آنکه بود او خلاصۀ آدم
    عارفان از یمش چو قطره بدند
    او هما بود و باقیان چو مگس
    چونکه با او رسند درمانند
    گرچه هر شاه و قطب جست بسی
    در بیان و زبان و شرح نکو
    از حد مدح و از ثنا بیرون
    مدح نسبت بدوست قدح بدان
    بحر را قطره از خری خوانی
    قطرهای باشد از چنان دریا
    بود آن مدح پیش شاه هجا
    در دو عالم وی است دلدارم
    خاک پایش باسمان ندهم
    لقب آن شهم نهاد پدر
    خویشتن را همی دهم تمکین
    که مرادم ازین بود آن شاه
    نی محمد کنند نام ولد
    کرد همنام آن شه سرور
    در فضیلت نداشت عد و نه حد
    بود همچون که پیش جوی سبو
    همه را پرشد خم تن و جان
    همه محتاج علم و هر فن او
    در همه علم فرد و یکتائی
    بود استاد جمله استادان
    در علوم لدن نداشت قرین
    بود هم مقتدا و بیمانند
    گشته و در گذشته از کیوان
    شده خاص از لطافت عامش
    کای خداوندگار و قطب رجال
    از چه روگشتشان خلایق صید
    چونکه جویای وصل مردانیم
    نیک مردم بدند و اهل نیاز
    هیچ از حالتی که داشت نگشت
    تا چسان قرب بود آن شه را
    کز ازل داشتند کار و کیا
    نیک مردان بدند گویدشان
    هیچکس بو نبرد ز اجلالش
    در میان درر چو گوهر بود
    همه اسپه بدند و او جمشید
    تا شود کهنۀ نهادت نو
    برزنی خوب دید چند جوان
    همه اندر گداز و او نازان
    کاندر ارض و سما نمیگنجید
    گفت ای حق بحق اجلالت
    زنده جانم بتو چو از جان تن
    تا ببالم بصد هزار اعزاز
    پای جد در طلب قوی افشرد
    کرد جلوه که تا شود او کبز
    بر لب جو نشسته و میدید
    او چو معشوق گشته جلوه کنان
    نیست دو درگذر از این گفتار
    چه زند پیش موج بحر خسی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha