به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
طرح این را خدای در قرآن گفت ارض و سما و هرچه در اوست از وحوش و طیور و هر حیوان بازهم زین گروه آدمیان یک گره در نیاز و ذکر خدا یک گره دزد و ملحد و رهزن کار آنها زجان و دل طاعت طاعت یک گروه هست بطوع نقشهای غریب کرد پدید رفته اندر فجور و فسق فرود اندر آن کار راسخ اند قوی قابلیت برفته از دلشان حق چو خواهد که در سرای سپنج کافر و دزد و خائن و غدار همه را نقش کرد بی پرگار حکمت این چو هست دور از وهم لیک ترسم که این دراز کشد خود خدایت بگوید از ره راز نافعت آن بد که حق گوید هر که دزدی و خائنی بگزید بندگی خداست آن میدان لیک مقصود او نه بندگی است میستاند بغصب مال از خلق نیکوان با هزار رغبت و طوع کرده آن از برای حق طاعت آن بود طایع این همیشه کره پس همه خلق از ولی و عدو زین سبب گفت جملۀ اشیا از بدو نیک و از کژ و از راست ذاکران اند چار عنصر هم قبض و بسط از خداست رو برخوان همه حق است غیر حق خود کیست از وفور ظهور پنهان است در تن زنده نی که جان باشد تن بهانه است بین در او جان را عاقل از گرد باد را بیند همچنین اندر آسمان و زمین خوش ببیند جمال رحمان را زان سبب بایزید این را گفت که ندیدم در این جهان چیزی که نبود اندران خدا پیدا اینجهان آینه است و ما ناظر صنع صانع از آن نمود ترا هنر خود بدان نماید مرد برگزینیش از همه اقران از دل و جان شوی ورا طالب همچنین حق نمود صنعت خود که ندارد بعلم همتائی شودت هر زمان فزون حیرت دور گردی ز خلق چون مجنون ناظر کارهای هو باشی نی ز بیگانه گوئی و نز خویش ز خم جوئی کشی سر از مرهم رنج او را بگنج ها ندهی غم او را خری بصد شادی درد درمان بود ز درد مرم
کرد تا تو پذیریش از جان از صغیرو کبیر و دشمن و دوست جمله اندر عبادت اند بدان که ندارند آخر و پایان یک گره مانده از نماز جدا یک گره در زنا ز مرد و ز زن کا راینها گریز از راحت طاعت یک بکره و قصدش طمع یک گره پاک و یک گروه پلید همچو شداد و بلعم و نمرود هر یکی در بدی امام و روی هیچ پاکی نمانده در گلشان باشد از خوب و زشت و راحت و رنج مؤمن و صالح و نکو کردار تا که باشند جمله زو بر کار با تو گویم که گرددت این فهم منتظر را ز انتظار کشد در بسته کند بسوی تو باز وصل یابی چو حضرتش جوید کرد قصد گزیدگان چو یزید زانک ار او قایم است آن بجهان نیتش حرص و طمع زندگی است تا نهد لقمۀ حرام بحلق میکنند و بدان ز حرص و ز طمع جسته این از برای خود راحت این پر از رنج و آن ز ذوق شره خاشع اند و بحق بودشان رو از جماد و موات و از احیا هر یکی بی زبان مسبح ماست هست از ما روانه شادی و غم بی کنایت صریح در قرآن همه را زوست در دو عالم زیست در تن شخص این جهان جان است سر و پا ها ز جان روان باشد نگر از باد گرد گردان را بر دلش هیچ گرد ننشیند هر کسی را که هست عقل مبین همچنان کز تن بشر جان را چون در اسرار در معنی سفت در زمین و در آسمان چیزی گشت چون آینه جهان بر ما ای خنک آنکه باشد او حاضر تا شود صانعت در آن پیدا تا شناسی و دانیش ز آن کرد گوئیش مدح آشکار و نهان سوی او میل تو شود غالب تا ببینی ورا بچشم خرد غیر او نیست شاه و مولائی سر و پا گم کنی در این فکرت مست باشی همیشه چون ذوالنون هر دمی جان و دل بر او پاشی به ز نوشت نماید از وی نیش نشوی از بلای او درهم مس او را بکیمیا ندهی در خرابش رسی به آبادی درد افزای ای پسر هر دم
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.