کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سیر آن راه در وصال بود
    راه تن را نهایت است و کران
    دائماً رفتن است در منزل
    سیر آن راه بی نشان باشد
    وهم فکر و بیان از آن دور است
    سیر ره تا بوقت مرگ بود
    سیر منزل مدام در کار است
    نتوان رفت در قدم بقدم
    راه منزل چو بیکران باشد
    نیست هیچ اندر آن طریق سکون
    سیر الی اللّه را بود عدی
    سیر الی اللّه از خودی است گذر
    سیر فی الله در خدا باشد
    هیچ آخر مجوی آن ره را
    آنچنان سیر را دوی نبود
    چون توئی رفت سیر حق بود آن
    سیر هر ذات لایقش باشد
    سیر خود را مکن قیاس بحق
    چه بود ذره پیش شمس منیر
    چون تو هردیو را زبون باشی
    قطره را از خری مخوان دریا
    مثل آن مگس که بر کاهی
    بر سر بول کاه گشته روان
    کاینت کشتی و بحر و من ملاح
    مینمودش چمین خر عمان
    بول نسبت باو چو دریا بود
    بینش هر کسی است لایق او
    نسبتش بخشد اول او را حق
    نور خود رادر او کند پنهان
    ورنه کی جسته است ظلمت نور
    می نجسته است هیچ ضد ضد را
    هیچ جسته است گاو را شتری
    عاشق حق چه گرچو تو بشر است
    گرچه نور است چه گهر دارد
    منگر تو بجسم خاکی او
    که ورای زمین و هفت سماست
    علمش از حق بود چو پیغمبر
    واسطه در میان او و خدا
    هرچه فرمایدش خدا کند آن
    هر کجا راندش قدر برود
    فعل او را ز حق بدان نه از او
    مثل آلت است پیش خدا
    تو مکن اعتراض بر آلت
    چه توانند کرد تیغ و سپر
    صفدری کو که تیغ را راند
    هر که او رستم است نارامد
    عقل تو رستم است و نفس عدو
    رو بدست آور و بکش او را
    ایمن آنگه شوی از آن دشمن
    سر او چون بری نشینی خوش
    بی شش و پنج و چهار روح شوی
    پند نوح است کشتی جانها
    هرکه بگرفت پند نوح زمان
    هست طوفان روحها شهوات
    هرکه بنشست در چنین کشتی
    وانکه نشنید پند نوح از جان
    پند بپذیر اگر خردمندی
    ور بود مر ترا گذر زین پند
    غافلی سخت از خود ای مسکین
    هیچ بیرون شدن نمییابی
    نیست در جهان سر و سامان
    زان سبب که نئی مطیع خدا
    در جفا میروی دو چشم گشا
    در چنین ره یقین بمانی زود
    وای بر تو اگر چنین بروی
    عمر تو بیگمان شود ضایع
    هیچ گون زان خضوع بر نبری
    پیش ما آ که جان بری از ما
    ما همائیم و هم هما گیریم
    گر زمائی چرا ز ما دوری
    شکر ما چراست پیش تو زهر
    نیست انسی ترا باهل درون
    زنده از خواب و خور چو حیوانی
    اهل دل را هم اهل دل داند
    تیغ رستم کجا زند زالی
    مرغ خانه کجا پرد چو هما
    هرکسی آن کند کز او آید

     

    از کمالی سوی کمال رود
    راه جان بیحد است و بی پایان
    هیچ آخر ندارد آن حاصل
    برتر از عقل و جسم و جان باشد
    زانکه آن راه نور در نور است
    بعد مردن دگر روان نشود
    آنچنان سیر از آن احرار است
    کی ببرد وجود راه عدم
    رفتنش نیز همچنان باشد
    ابدا رفتن است در بیچون
    سیر فی اللّه هست بیحدی
    چون گذشتی دگر نماند سفر
    چون حق آن سیر دائما باشد
    زانکه نبود نهایت اللّه را
    او نگردی تو تا توی نرود
    فهم کن سر کل یوم شان
    در خور گله سایقش باشد
    شیر نر را چه نسبت است ببق
    چه زند قطره پیش بحر و غدیر
    با ملایک جلیس کی باشی
    ذره را هم مگوی شمس سما
    شست بر بول خر بناگاهی
    بر سر کاه آن مگس گویان
    گشته هر سو روانه بی اریاح
    کاه کشتی و خویش کشتیبان
    آن قدر مرو را عظیم نمود
    نیست خرد آنکه گشت عاشق هو
    آنگهانش دهد ز عشق سبق
    تا همان نور گرددش جویان
    بلکه دایم بود ز نور نفور
    جوید از جان مدام ند ند را
    یا شود کفو بنده شاه و حری
    نیک بنگر اگر ترا نظر است
    بحر جانش چسان درر دارد
    چشم بگشا نگر بپاکی او
    در گذشته ز فرش و عرش و خلاست
    بسوی حق کند همیشه نظر
    نیست کس فهم کن تو این سر را
    همچو گوئی است پیش ان چو کان
    برسر و رو مثال گوی دود
    حق چو آب است و آن بود چون جو
    هرچه خواهد کند از او پیدا
    که از آلت نجست کس حالت
    چون نباشند در کف صفدر
    قلبها را چو شیر بدراند
    تا که خون عدو بیاشامد
    میگریزد ز بیم او هر سو
    تا رهی از عنا و خوف وبلا
    که ببری سرش چو اهریمن
    برهی از چهار و پنج و ز شش
    دستگیر همه چو نوح شوی
    هرکه گیرد رهد ز رنج و بلا
    نکند غرقه مرد را طوفان
    کشتی نوح طاعت وصلوات
    گشت خوب و رهید از زشتی
    بیگمان غرقه گشت در طوفان
    تا چو ما خوش بدوست پیوندی
    لایق حبس باشی و غل و بند
    دائماً زان بمانده ای غمگین
    گرچه بیدار و گرچه در خوابی
    هر طرف میدوی چو سرگردان
    گشتهای از رضاش دور و جدا
    کی بری از جفا تو غیر عمی
    صد هزاران زیان بری بیسود
    زین نگردی و اهل دل نشوی
    گرچه آخر شوی ز جان خاضع
    چون پرت نیست گو چگونه پری
    گرچه جغدی شوی چو باز و هما
    غیر خود را بدان که نپذیریم
    از چئی در ظلام اگر نوری
    لطف ما از چه روست پیش تو قهر
    نظرت هست دائماً بیرون
    اهل دل را از آن نمیدانی
    طفل ابجد کتاب کی خواند
    کی چو اطلس بود کهن شالی
    چون ز پستی است کی رود بالا
    هیچ دیدی که شیر سگ زاید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha