به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
هست منصب چو کوه در عالم گاه بروی رود یکی دانا گشته عادل بر او چو مه پیدا هست همچون محک یقین منصب وانکه آن زشتر وی و بدکار است میکند درجهان ورا رسوا بود اول ز خلق او پنهان کس ز سر بدش نبود آگاه بیشماراند از این دو گون حق را یک گروه سپیدرو چون ماه میبرد خوب را ببالا حق تا بدانند کاینچنین بسیار از بد و نیک بیعدد و بیحد گه از این مینماید و گه از آن هر دو را زان همیبرد بالا چونکه منصب بکس نخواهد ماند عدل گسترد و نیکوئی افزود نام نیکوی او بود دایم مردم از ذکر او بیاسایند نیکوان گرچه از جهان رفتند سیرت نیکشان بود زنده در جهان ذکر موسی و فرعون که از این دو کدام مطلوب است منصب این جهان هزاران را زان بکوهش همیکنم مانند که بجا باشد و بزان گذرند گرچه بر کوه بز بلند بود منصب شاهی و وزیری هست در پی همدگر امیر و وزیر باز اوهم رود رسد دیگر نفس منصب مثال که پادار میبرد باد مرگ آن که را از سر کوه میفتند نگون نفس منصب بود بجا قایم کوه باشد همیشه بر جایش تا نگردی تو که کهی باشی چند روزی بر آن کنی جولان بز بمیرد فنا شود رایش نیست حاصل در این جهان فنا کاندر آنجا نه عزلت است و نه مرگ اینچنان پیش ملک جاویدان پیش مردان حق شهی جهان زان سبب در نبی لعب فرمود کاین جهان قطرهایست زان دریا برده باشی بسوی منزل راه ور در این قطره غرق گردی تو هر که مرداست کار مردان کرد با کف نور و صولجان قدر کرده ازملک و مال یک را مه کرده یک را در این جهان سلطان کرده یک را اسیر این دنیا نایب حق شده در ارض و سما خنک او را که رتبتش بود این پیش تختش ملک کنند سجود وارث آدم است آن فرزند برد او ملک و تخت و جاه پدر وانکه نبود چنین بود مدبر پادشا زادهایست گشته گدا همه را جد آدم است یقین هر کرا باشد آن علو در سر وان کسی را که نبود آن همت در پی نان دود چو دو نان او تن او گرچه زاد از آن طینت زان نجوید بسوی حق نهضت
که بر آن میرود بنی آدم گاه یک جاهلی شود والا شده ظالم سیه رخ و رسوا نیک را میکند گزین منصب منصب او را نموده کاین عاراست مینماید سر نهان پیدا مثل نیکوان میان بدان گشت پیدا که ظالم است و تباه در جهان از خبیث و از زیبا یک گروهی چو دیو زشت سیاه تا نماید ورا هویدا حق دارد از خلق در زمین بسیار گشته پیدا همه ز صنع احد تا ببینند صنع حق خلقان که شود ذات هر یکی پیدا خنک آنکس که سوی نیکی راند در خیرات بر جهان بگشود صیتش اندر جهان شود قایم قند نیکیش بی دهان خایند جمله در زیر خاکدام خفتند تا ابد همچو ماه رخشنده فرق کن گو چه ماند اندر کون خنک آنکس که نیک و مرغوب است کرد معزول و خود چو که برجا که امیران بر آن چو بز بدوند خلق از این سر چو طفل بیخبرند لیک آخر چو مرد پست شود و اهل منصب همیروند از دست چند روزی شود عزیز و کبیر هیچ منصب نگردد از سرور اهل منصب چو که ز که بگذار میکند نیست بنده و شه را یک یک از امر شاه کن فیکون همه فانی شوند و او دایم کوه باید که دارد او پایش در شهی دان که گه گهی باشی کی بمانی چو کوه جاویدان که بماند مقیم بر جایش رو بقا را گزین کن ای دانا باغ و راغش همیشه پر بر و برگ هیچ هیچ است سر بسر میدان هست همچون که بازی بچگان اینجهان را خدای پاک ودود گر کنی فهم تو از این آن را شده باشی ز سر حق آگاه در حقیقت زنی نه مردی تو چرخ را همچو گوی گردان کرد گوی گه برده زیر و گاه زبر کرده از فقر و فاقه یک را که کرده یک را گدا و مردۀ نان کرده یک را امیر در عقبی از خدا او غنی و جمله گدا شود آن ذات پاک حق آئین که همه عابدیم و تو معبود کش بود اینچنین مقام بلند هم شود چون پدر بعلم و نظر نبرد هیچ گون بری زان بر مانده بی مال و ملک و کار و کیا از بد و نیک و از عزیز و مهین جوید از جان همیشه ملک پدر ماند او بینوا و پر محنت تا که یابد ز حرص دو نان او لیک جانش نداد آن رتبت که از آدم نیافت آن همت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.