به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
کودک از مرغکی شود دلشاد زان بود دایمش بمرغ نظر خوشی این جهان بود بدو دون وای آن کس که این بر آن بگزید دید عمر عزیز رفته بباد عمر یک روزه را چو نیست بها نتوانی خریدنش میدان اینچنین عمر میرود ضایع تو چنین کاله بیعوض دادی غبن این را نه حد بود نه کران چون به از عمر در جهان نبود عوض عمر عمر خواهی جان صرف کن عمر خویش را بخدا نی که در خاک هر چه میکاری گندم از گندم وز جو هم جو این کفایت زمین ز حق آموخت چون زمین این کند ببین باری بهر یک جان دهد هزاران جان هرچه داری برو بحق بسیار تا ز تو هیچ چیز کم نشود صد چه بیشمار گردی تو
گنج عالم بود برش چون باد که ندارد ز ذوق گنج خبر پیش آن ذوق و عشرت بیچون آخر کار دست خویش گزید هیچکس را چنین غبینه مباد تو عوض گردهی درو زرها ساعتی عمر را بگنج جهان کاله نفروخت بی عوض بایع کی در این غبن باشدت شادی که دهی عمر بیعوض آسان عمر را سخت گیر تا نرود ورنه عمر از کفت رودارزان تا بری در جزاش عمر بقا عین آن را ز خاک برداری حاصل آید ترا بوقت درو صد هزاران چنین هنر اندوخت چه کند با تو در نکو کاری عوض یک قراضه ای صد کان هیچ در خانه کاله ای مگذار بلکه یک صد شود چو از تور ود چون ز جان محو یار گردی تو
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.