کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مصطفی گفت بدترین دشمن
    پند او را بهیچ نوع قبول
    هرچه گوید خلاف آن میکن
    عقل مرد است و نفس باشد زن
    قصد خون تو دارد آن دشمن
    زود بهر خراش کن قربان
    زانکه احمد بمرگ کرد آنکشف
    مرده بود از حیات نفس تمام
    نفس را کشته بود پیش از مرگ
    چون شوی کشته همچو او آنگاه
    نفس را کش تو زود چون احمد
    نفس را کش که مار رهزن اوست
    نفس فرش است تحت فرش بود
    چون کنی بیخ نفس را از بن
    تن ما آلت است در کف جان
    قال از حال میشود پیدا
    گر بود حالت خوش و زیبا
    ور بود حالت تو زشت و پلید
    حال بد را بدل کن ای طالب
    چون که آمد ز حال خوش قرآن
    پیش از موت موت این باشد
    موت تبدیل روح حیوانی است
    رستن از جهل و جمله علم شدن
    اینچنین موت را که خواند موت
    چون که از نفس بد شوی تو جدا
    وصل چه چونکه جام حق خوردی
    دوی اینجا بود که هستی تست
    عدد اندر چراغهاست بدان
    گر ترا در چراغها شکی است
    نی که یک گوهر است دایم جان
    تابد از هر بدن برون تابش
    کوست یک گوهرو نگردد دو
    هستی آدمی است شهر عظیم
    فکرها اند خلق نی اجسام
    جسم از اندیشه میشود جنبان
    هر کجا گویدش برو برود
    بس یقین شد که جسم آلت اوست
    خلق زنده بدان که افکاراند
    جسم چون مرکب است و فکر سوار
    صور آب و گل بود محدود
    در چنان شهر کاین چنین خلق اند
    عقل و نفس اند اندر آن حاکم
    شحنه و نایب خدا خرد است
    حکم عقل ار دراو بود ناقد
    باشد آن شهر خاص از آن خدا
    تا ابد دائماً بود معمور
    اندر آن شهر باغها و قصور
    ذکر حق بشنوی ز بازارش
    همه دایم بروزه و بنماز
    همه از جان و دل بحق مشغول
    تا خدا هست باشد آن باقی
    ور شود نفس حاکم اندر شهر
    اندر آنجا چو عقل شد معزول
    نایب دیو شد در او بر کار
    غافل از حق همه صغیرو کبیر
    همه محکوم حکم دیو لعین
    همه مشغول اندر او بفجور
    همه را عشق امردان و زنان
    خویشتن را همه سپرده بدیو
    ور بود حکم هر دو اندر شهر

     

    مر ترا نفس تست اندر تن
    مکن ار چه همه بود معقول
    شاخ زشت است برکنش از بن
    هرچه زن گویدت برویش زن
    مرد باش و بزن ورا گردن
    تا شود کشف معنی قرآن
    تا نمرد او نگشت قرآن کشف
    نبد از هستیش بر او جز نام
    بهر حق کرده غیر حق را ترک
    گردی از حال کشتگان آگاه
    تا شوی زنده و رسی با حد
    عقل یا راست و ره برو نیکوست
    عقل عرش است فوق عرش بود
    بخشدت حق ز جود علم لدن
    هیچ آلت ز خود نشد جنبان
    تا چه حال است در تو ای جویا
    چشم باطن از آن شود بینا
    همه گردند از آن سفیه و بلید
    تا که قال خوشت شود غالب
    گشت آن قال معجزه بجهان
    اینچنین موت نورها پاشد
    اینچنین موت خلق انسانی است
    پاک گشتن ز خشم و حلم شدن
    اینچنین یافت را که خواند فوت
    رسدت وصل در جوار خدا
    بی دوی عین ذات او گردی
    یک بود آن طرف که مستی تست
    نورشان بی دوی بود یکسان
    در یقین رو بدان که نور یکی است
    گرچه هستند بی عدد ابدان
    تابشش را ببین و دریابش
    گرچه خود را نماند از من و تو
    اندر او صد هزار خلق مقیم
    جسمها فکر را چو آلت رام
    گه سوی خانه گه سوی دکان
    هرچه فرمایدش تن آن شنود
    فکر مغز است و جسم باشد پوست
    زانکه تنها بفکر بر کارند
    هر کجا راندش رود ناچار
    فکرها بیشمار و نامعدود
    نیم بدخو و نیم خوش خلق اند
    آشکارا و هم نهان حاکم
    شحنۀ دیو نفس شوم بداست
    نفس معزول گردد و کاسد
    شود ایمن ز رنج و خوف و بلا
    هم اهالیش غرق عیش و سرور
    سقف و دیوارشان همه از نور
    بوی حق آیدت ز گلزارش
    بصفا و بعشق و صدق و نیاز
    همه را حاصل اندر و مأمول
    از شراب طهور حق ساقی
    آخر آن شهر را بسوزد قهر
    گشت منصب از آن نفس فضول
    مردمش گشته زو همه فجار
    نفس در وی امیر و عقل اسیر
    برده ایمان ز جمله آن بیدین
    همه را از زنا و خمر سرور
    همه را ذوق از کباب و زنان
    همه اندر ضلال رفته ز ریو
    نیم او لطف دان و نیمی قهر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha