کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بود از حق الست از تو بلی
    چون رسید امر اهبطوا بروان
    حق فرستاد این طرف جان را
    تا بدانند هر بلی نه بلی است
    یک بلی بد قوی و یک بدسست
    یک بلی بود از سر تحقیق
    رتبت هر بلی شده ممتاز
    روحها چون شدند در اشباح
    نقل کردند از آن مقام لطیف
    روح بیچون درآمد اندر چون
    تا که در غیبت او کند طاعت
    نشود غره درجهان غرور
    زانکه ایمان بغیب آوردن
    به بود زانکه در حضور خدا
    چونکه شه باحشم شود پیدا
    کام و ناکام رام گردد او
    بل ز هیبت چو برگ که لرزد
    از بناگوش در طلب پوید
    لیک این نیک دان که آن ساعت
    زانکه اندر حضور قسمت نیست
    یک بغیبت به است از صد آن
    گاه غیبت بود حضور عظیم
    پس عبارت یکی صداست اینجا
    با وجود موانع این خدمت
    نقد را میهلد پی نسیه
    رنجها می کشد بر آن امید
    میزید تلخ تا مرد شیرین
    مردمان را از آن خدا افزود
    زانکه با این موانع بیحد
    کرد مسجود جمله آدم را
    هر که از نسل او رود ره را
    خدمت حق کند در این دنیا
    رتبتش از ملک شود افزون
    پس خدا بهر امتحان اینجا
    حد هر یک چو خور شود پیدا
    که کدام است قلب و نقد کدام
    شد یکی رهبر و یکی رهزن
    چون خطاب الست کرد خدا
    آن بلیها اگرچه یکسان بود
    در حقیقت نبوده اند یکی
    متفاوت بد آن بلیهاشان
    کردشان حق جداز همدیگر
    بر همه نقد و قلب پیدا شد
    زان سبب از فرشتگان یزدان
    ظاهرا گرچه از ملایک بود
    محک نقد و قلب گشت آدم
    چون وجودش پدید شد ز عدم
    کفر او گشت بر همه روشن
    اینچنین امتحان بهردوران
    در پی هر نبی نبی دگر
    هر یکی را زبان و اخلاقی
    تا که باطل ز حق جدا گردد
    نبئی چون رسید زامت پیش
    از یکی خشم و جنگ و قهر و جفا
    امت اولین اگرچه بدند
    زانکه پیمانه می پرستیدند
    هر دو چون پریدند از یک نور
    چون همه انبیا یکی نوراند
    همه آب لطیف آن نهرند
    هر که مرغابی است میداند
    آب را ماهیان ز جان جویند
    مار خاکی ز آب پرهیزد
    گرچه مار است منکر دریا
    پیش این شهد و پیش آن زهر است
    منکر آن نبی چو ماران اند
    خاکیان گرد آب کی گردند
    قوتشان دائماً چو خاک بود
    قند را سگ باستخوان نخرد
    قند طوطی خورد که گوینده است
    هر کسی قوت خویش میجوید
    امت آن نبی اگر ز نظر
    کی بگفتی که آن نبی دگر است
    تشنه دیدی که آب را نخورد
    مدح کوزه کند ننوشد آب
    هست بیگانه او یقین از آب
    خلق بعضی مقلدان بودند
    نبد ایمانشان ز علم و نظر
    جملۀ انبیا شدند محک
    مصطفی چون رسید در دورش
    امتش همچو او گزیده شدند
    نامشان گشت امت مرحوم
    رحمة العالمین از آن است او
    پیش از او بوده امت واحد
    همه مقبول و نیک در ظاهر
    چون محمد رسید گشت جدا
    شده ابوذر ز صدق جان صدیق
    بولهب همچو دیو شد مردود
    قلب از نقدها جدا شد از او
    یک شد اندر جهان چو مه پیدا
    یک چو فرعون ماند بی عونی
    هر نبی بود چون محک بجهان
    شد از ایشان جهان شب چون روز
    هیچ چیزی شود ز روز نهان
    این جهان چون شب است دان که در او
    خوش رود قلبها نهان در شب
    قلب را رونقش بود شب تار
    زانکه پنهان شود بشب عیبش
    تا نگردی چو جاهلان مغبون
    لیک در روز میشود پیدا
    روز روشن کساد قلب بود
    درم زیف میشود مهجور
    زانکه ذات نبی بود چون روز
    مینمایند بی حجاب از او
    آن زر صاف روز را طلبد
    زانکه در نار به شود پیدا
    که چسان است و چیست مقدارش
    نقد در نار خوش شود رخشان
    لیک آن قلب را ببین درنار
    پیش خورشید مصطفی بنگر
    بی غطا رستخیز و محشر را
    هر طرف آزری و عیسائی
    بی حجابی نموده نیکو و بد
    یک نموده سیاه همچون قیر
    قدر یک رفته تا بهفتم چرخ
    یک چو او گشته عالم و عامل
    کرده همچون قیامت کبری
    باز گردیم سوی آن تقریر
    راه حق را همیزند شب و روز
    از زن و مرد از او کسی نرهید
    خلق را کرد از خدا محروم
    نبود دشمنی از او بدتر

     

    بی لب و کام جست از تو بلی
    شد روان سوی جسم زودروان
    تا کند فاش سر پنهان را
    یک بلی ز اسفلست و یک ز علی است
    یک بد از کژ یکی زراست درست
    یک بتقلید بود ای صدیق
    دور از همدگر چو بلخ و حجاز
    شاد و خندان چو راح در اقداح
    جاگرفتند در جسوم کثیف
    تا شود زانچه بود و هست افزون
    پی هر طاعتی برد راحت
    باشد از غیرحق همیشه نفور
    طاعت حق در این جهان کردن
    گرچه آمیخته بود بریا
    بنده کی سرکشد ز خوف آنجا
    چون که بی پرده شه نماید رو
    دائما طاعت خدا ورزد
    وز دل و جان رضای حق جوید
    هیچ مقبول ناید آن طاعت
    بندگی راش هیچ منت نیست
    که بود در حضور ای همه دان
    داشتن پاس امر شاه کریم
    زانکه زاد او میان خوف و رجا
    میکند بر امید آن زحمت
    زانکه بر وعده میکند تکیه
    که بود روز حشر روی سپید
    ترک راحات میکند بی دین
    بر ملایک که کردشان مسجود
    روی می آورند سوی احد
    زانکه در وی نهاد آن دم را
    برد از صدق نام اللّه را
    تا برد صد ثواب در عقبی
    گذرد عاقبت ز نه گردون
    روحها را گسیل کرد که تا
    بر غنی و فقیر و پیر و فتی
    فاش گردد بر خواص و عوام
    در جهان هر سوئی زمرد و ز زن
    همه گفتند بلی جواب آنجا
    ظاهراً جمله یک صفت بنمود
    یک بزاد از یقین و یک ز شکی
    فرق هر یک گذشته از کیوان
    تا که شد فرقشان عیان چون خور
    نقد والا و قلب رسوا شد
    کرد ابلیس را جدا میدان
    باطناً بود کافر و مردود
    از ملایک جداش کرد آن دم
    شد جدا روحها چو شادی و غم
    زانکه چون خار بود در گلشن
    رفت بر انبیا و امتشان
    زان فرستاد مختلف پیکر
    هر یکی نامدار آفاقی
    تا که هر یک باصل واگردد
    از یکی نوش دید و از یک نیش
    از یکی مهر و صلح و لطف و وفا
    امت آخرین نبی نشدند
    نور پیمانه را نمیدیدند
    هر که دو دیدشان بماند او دور
    وز یکی خمر مست و مخموراند
    گرچه بر منکر و عدو قهرند
    بحر را واندر آب میراند
    تا در آن آب شادمان پویند
    از لب بحر و جوی بگریزد
    مرغ آبی بود ز جان جویا
    نزد این لطف و نزد آن قهر است
    گرد گلزار همچو خارانند
    زانکه رسته ز خاک چون گردند
    میلشان کی بسوی آب شود
    چون بیابد حدث بعشق خورد
    قوت خود را بصدق جوینده است
    سوی مطلوب خویش میپوید
    میشدی پیش این نهادی سر
    یا خود آن آب بود این شرر است
    یا کسی کو فروشدش نخرد
    گفته با آب کوزه را دریاب
    همچو مار است قوت او ز تراب
    همه نی از موحدان بودند
    بوده در نقش دین بسر کافر
    تا هویدا شود یقین از شک
    کرد رحمت خدای بر دورش
    زامتان دگر سزیده شدند
    تا نمانند از خدا محروم
    که برد زو عطا بدو نیکو
    نبد اندر میانه یک ملحد
    شده یکرنگ مؤمن و کافر
    بد ز نیکو و زشت از زیبا
    شد ابوجهل ملحد و زندیق
    گشت سلمان عزیز همچون هود
    همه بنمود بی حجابی رو
    گشت یک چون بلیس دون رسوا
    زین نمط بیشمار هر لونی
    گشت از ایشان عیان سر پنهان
    زان  که بودند نور ظلمت سوز
    نشنید این کسی ز کس بجهان
    هست پنهان یقین بدو نیکو
    بیع با آن کنند خلق اغلب
    زان رود خوش روانه در بازار
    چون خری هان نکو طلب عیبش
    تا نگیری بجای زر مس دون
    نقد از قلب و زشت از زیبا
    قیمت او بروز فاش شود
    همچو در کعبه بربط و طنبور
    زاوشود شیر نر جدا از یوز
    مؤمن از کافر ولی ز عدو
    آتش بافروز را طلبد
    پیش صراف عاقل و دانا
    نزد او روشن است معیارش
    همچو در باغها گل خندان
    چون همیگرددش سیه رخسار
    گر تراهست عقل و جان و نظر
    عز و ذل و خلیل و آزر را
    هر طرف قبطئی و موسائی
    از همه جنس بی شمار و عدد
    یک چو مهر و چو مه سپید و منیر
    قدر یک کم ز کاه و هیزم و مرخ
    قطب و هادی و فاضل و کامل
    جان ها را پدید در تنها
    که چه ذات است نفس پرتزویر
    چه نکرد این شرار مردم سوز
    غیر عاشق ز چنبرش نجهید
    تا که گشتند همچو او مذموم
    بشنو شرح او ز پیغمبر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha