کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نشنیدی حکایت منصور
    که بگفت او صریح با آن خلق
    همه گفتندش این سخن بگذار
    قدر داری بپیش ما ز قدم
    گرچه جست از تو این سخن بازآ
    گفت من راستم نگردم از این
    نیست این آن سخن که باز آیم
    که چه زاید مرا از این گفتن
    من در این رنج گنج میبینم
    عاقبت چون که تن نخواهد ماند
    که ز سر داد نست تخت و سری
    کاهش تن بود فزایش جان
    برگ در مرگ یافت هر درویش
    نیست این را کرانهای طاهر
    هستیم را چو خانهای میدان
    دمبدم خلق غیب چون باران
    گه گه آن شاه نیز هم پنهان
    میکند دعوی خدائی او
    من که از خرمنش یکی کاهم
    من چه دانم که شه چه میجوید
    بخیالی منم ورا بنده
    لیک دان کز خیال تا بخیال
    در خیال ولی است عین وصال
    کو خیال ای پسر که ما حالیم
    شاهدان پیش حسن ما زال اند
    هرکه عاشق بود ورا یاریم
    نیستم از شمار این خلقان
    پیش از این جسم و جان بدم آن نور
    در زمین و زمان چو من کس نیست
    مکن از من گذر که در دوران
    در دلم جز خدا نمیگنجد
    گر ترا هست چشم باز ببین
    ور تو کوری از اصل مادرزاد
    کور اصلی نبیند آن مه را
    گر شدی جان روی بر جانان
    زانکه تن ازوصال محجور است
    آدمی هست چون طعام و چو دیگ
    نیمش از پست و نیمش از بالاست
    کفر و دین اندرو چو روغن و دوغ
    نظر ماست کیمیای درست
    نظر اهل تن بود بر پوست
    همه گفتند در جواب او را
    آن گروهی که از تو باخبرند
    عذرت از منکران همیخواهند
    توبه کن زین بگو نرفت نکو
    گفت ازتیغ نیست ترس مرا
    چونکه در علم نیست پایانم
    پیش عاشق چه قدر دارد سر
    گرچه خصمان کنند بردارم
    بند بگسست و پند نپذیرم
    لیس للعاشقین خوف الموت
    فی الغنا طالبون للافلاس
    لیس للراس عندهم مقدار
    یشهدون الحیوة فی الاضرار
    لهم العشق قبلة و صلات
    زین نسق ماجری بسی کردند
    آن همه پندها در او نگرفت
    کرد اصرار اندر آن دعوی
    پس کشیدند بر سر دارش
    جان بجانان سپرد بی دردی
    همچنان میرسید آن آواز
    همه گفتند فتنه افزون شد
    نار دروی زدند تا سوزد
    بر سر نار نقش اناالحق شد
    بر هر اخگر بنشسته گشت همان
    فتنه افزود و خلق سغبه شدند
    آتشش چون که گشت خاکستر
    بر سر بحر شد بنشسته همان
    همه از جان و دل محب شدند
    خود کمین قدرت است این ز ایشان
    صد هزاران چنین و بل افزون

     

    شهسواری ورایت منصور
    که منم حق در این تن چون دلق
    خویش را در چنین بلا مسپار
    بسوی این خطر منه تو قدم
    ترک جغدی بگوی شهبازا
    کی شود کافر آنکه دارد دین
    پی این چیست من همیپایم
    وز چنین راز عشق ننهفتن
    میفزاید از این کمی دینم
    مهر تن را دل من از جان راند
    او بماند که شد ز خویش بری
    عین درد است پیش من درمان
    مرهم جان خویش از دل ریش
    عذر آن گفت را کنم ظاهر
    هر نفس گونه گون در او مهمان
    میرسند از جهان بی پایان
    میرسد چون سرور اندر جان
    چه گنه دارم اندر این تو بگو
    کی بگویم کزان دم آگاهم
    وان سخن را چرا همیگوید
    گرچه دانم کزو بوم زنده
    هست فرقی عظیم و نیست محال
    درخیال شقی وبال و ضلال
    بر رخ خوب او چو یک خالیم
    نزد این قد چون الف دال اند
    با کسی کوست غافل اغیاریم
    چشم بگشا مرا ببین و بدان
    هم همانم مکن تو فکرت دور
    خیره هر سو مرو هم اینجا بایست
    همچو من کس نیاید از پیران
    تن من از خدا همیجنبد
    خوبیم را که هست فتنۀ چین
    از چنین حسن کی شوی دلشاد
    هر خسی کی سزد چنان شه را
    ور تنی عاقبت شوی ویران
    لیک جان از شعاع آن نور است
    نیم او از زر است و نیم از ریگ
    نیمش از دون و نیمش از والاست
    چون لباس نو و کهن در بوغ
    نور ماهست رهنمای درست
    نظر اهل دل همه در دوست
    گرچه گفت حق است در دو سرا
    بهر تو پیش خصم چون سپرند
    زانکه از سر کار آگاهند
    تا کند تیغ در غلاف عدو
    عالمم چه دهید درس مرا
    اینقدر را عجب نمیدانم
    بر او چون یکی است زهر و شکر
    من از آن دار وصل بردارم
    زاتش عشق سوخت تدبیرم
    لایبالون من حدیث الفوت
    لایخافون من فداء الراس
    ماسوی اللّه عندهم اغرار
    یلتقون الامان فی الاخطار
    لهم الفقر حشمة و صلات
    حجج بیشمار آوردند
    همه را کار او نمود شگفت
    نی زعرفی شنید و نز فتوی
    چون چنین بود میل دلدارش
    روی او تازه گشت چون وردی
    بسوی گوش جملگان آن راز
    خلق از دین و کفر بیرون شد
    تا که آن فتنه بیش نفروزد
    چون نگشتی چنین چو او آن بد
    اندران خیره ماند پیرو جوان
    گرچه اول از او نفور بدند
    باد دادند ورفت بحر اندر
    خاص و عام آن بدید و خواند عیان
    گرچه در دشمنی مجد بدند
    همچو یک قطره از یم عمان
    بنمایند با تو کن فیکون

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha