کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    همه گفتند کای شه ممتاز
    چونکه دیدن نمیتوانستیم
    که توئی صد چو ما بعلم وتقی
    زهد و تقوای ما ز داد تو است
    طفل خود کی رسد بدانش پیر
    چون نگفتیم کانچه او گوید
    در نمکسار نی که هر مردار
    چه عجب گر ز حق شود بنده
    قطره چون باز رفت در دریا
    نی که اکسیر چون رسد در مس
    چونکه در معده رفت قلیه و نان
    در رحم چون رود ز شخص منی
    چونکه کارند دانه را در خاک
    سوی بالا همیرود هر دم
    زانکه هستی او ز ارض و سماست
    پدرت آسمان زمین مادر
    هرچه زاد از زمین و از گردون
    نیم علویش راند بر بالا
    بیخ او بسته گشت اندر خاک
    متواتر ز آسمان بزمین
    تربیتها و تحفه های نهان
    از مطر میشود به بر برها
    سنگ را لعل میکند خورشید
    میبرد دمبدم زمین ز سما
    باز این آسمان کزوست عطا
    آن عطا از جناب حق دارد
    زین سبب جان آدمی بخدا
    قالبش گرچه هست شد زجهان
    هستیش چون ز نور و نار شده است
    نور را میل سوی نور بود
    عاقبت جنس سوی جنس رود
    ناریان اندرون نار روند
    درخمی کان بود پر از باده
    درد او بین که چون بپست رود
    آسمان بازمین اگر آمیخت
    هست رازی در این میان پنهان
    اگر آن راز را بگویم من
    دولبم را ببسته است خدا
    گر بگویم سری که میدانم
    ذره ذره شود زمین و فلک

     

    گرچه ما را نبود دیدۀ باز
    چون بعقل اینقدر ندانستیم
    جان ما از تو یافت ذوق بقا
    حاصل جمله از رشاد تو است
    چه زند پیش بحر حوض و غدیر
    همه از وحی امر هو گوید
    چون در افتد نمک شود ناچار
    نور باقی و جان پاینده
    بحر خواند یقین ورا دانا
    زر کند صاف چون زند بر مس
    میشود بعد هضم قوت جان
    میشود آدمی خوب و سنی
    میزند سر ز خاک بر افلاک
    بی سر و پا همیرود هر دم
    نیمش از پست و نیمش از بالاست
    زاید از نسل هرد و شاخ و ثمر
    هست در وی نهفته عالی و دون
    نیم سفلیش ماند در ادنی
    سر او کرد روی بر افلاک
    میرسد از خورو مه و پروین
    بهر دریا و خشگی و که و کان
    وز مطر بحر درگزین درها
    نقره و زر دهد بکان ناهید
    صد هزاران هزار جو دو عطا
    ببر و بحر و شاخ و برگ و گیا
    ور حقش ندهد از کجا آرد
    میکند میل کو بود زانجا
    جان او از جهان همیشه جهان
    نور بر نار تن سوار شده است
    نار را میل هم بنار شود
    فرع با اصل خویشتن گرود
    نوریان در کنار یار روند
    نیک بنگر مباش تو ساده
    صاف بالا غذای مست شود
    هر یک آخر باصل خویش گریخت
    که بود آن ورای فکر و گمان
    نی جهان ماند و نه مرد و زن
    که مکن شرح من مرا منما
    نیست گردد یقین تن و جانم
    خیره سر گردد از نهیب ملک

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha