کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بسط در قبض جوی ای جویا
    آنچه مرگ است زندگیت نمود
    وانچه آن زندگی جاوید است
    این جهان آخرش فنا و هباست
    کرده ای ترک آن ز نادانی
    نعل بین و اژگون میفت از اسب
    گنج در رنج جو نه در راحت
    بطلب هم طعام را در جوع
    سیر از جوع شو نه از بریان
    جوی در نیستی تو هستی را
    خصم دین را بکش بخنجرلا
    در رهش شو فنا که مانی تو
    توی تست اندک از بسیار
    توی تست خارو دلبر گل
    توئی تست کف بر آن دریا
    از نبی راجعون شنو ای ای یار
    کفک دریا یقین که از دریاست
    خنک آن صورتی که معنی شد
    فرع بود و باصل خود پیوست
    دید خود را چنانکه اول بود
    جوهر عشق گشته بود عرض
    از غرض میشود هنر پنهان
    خوبیش گشت از غرض مستور
    آنچنان حسنشان چو گرگ نمود
    ذات قاضی چو گشت رشوت خوار
    گفت ظالم نمایدش چو شکر
    همچو حق عادل است قاضی راست
    مصطفی گفت عدل یک ساعت
    عدل گستر در این جهان امروز
    گردد از عدل اینجهان معمور
    عدل تخم گزین بود میکار
    خنک آن جان که تخم عدل بکاشت
    صدر جنت شود ورا مسکن
    عمر اندر جنان شود بیحد
    هست انواع طاعت اندر راه
    عدل را چونکه قدر بد افزون
    مرتبۀ عادلان چو هست اعلا
    عدل خلق خداست در انسان
    چون پری از صفات حق ای یار
    یار او خود توئی چه مینالی
    گذر از تن چو اندر او جانی
    چشمه را آب دان مخوانش خاک
    رو بهل درد و گیر صافی را
    در اگر در حدث فتد ناگاه
    دست را در حدث کند بی او
    آدمی کمتر از حدث نبود
    در دل او درآ در او کن جای

     

    زندگی درگذار و مرگ و فنا
    دمبدم رغبتت در آن افزود
    نفس تو زان نفور و نومید است
    وان جهان اصل زندگی و بقاست
    اندرین مانده ای ز بیجانی
    عکس آن را گزین گذر از کسب
    فسحت از سینه جونه از ساحت
    باده و نقل و جام را در جوع
    جهد کن تا ز غم شوی شادان
    هم بجویی شراب مستی را
    تا رسی بی حجاب در الا
    گرد نادان که تا بدانی تو
    بی توئی خود ترا کجاست کنار
    توی تست جزو و دلبر کل
    نیست شو بازرو در آن دریا
    کفک بگذار و رو بدریا آر
    نقش جا بیگمان هم از بیجاست
    بازگشت آنچنان که اول بد
    شاه گشت و ز بندگی وارست
    گرچه اندر فراق احول بود
    چشم او کور کرده بود غرض
    نی که یوسف نهان شد از اخوان
    گرچه اندر جمال بد مشهور
    زانکه هر یک پر از غرضها بود
    پیش او هر عزیز باشد خوار
    گفت مظلوم هرچه ناخوشتر
    آن چنان ذات بر فزود و نکاست
    بهتر از شصت سالۀ طاعت
    تا که فردا شوی شه پیروز
    هم شود جان در آن جهان مسرور
    تا برش بدروی در آخر کار
    در جنان صد چنان عوض برداشت
    نی ز خوف سقر در آن مأمن
    آنچنان عمر را نباشد عد
    هر یکی را عوض رسد ز آله
    لاجرم اجر عدل شد افزون
    پس برو در جهان تو عدل افزا
    ظلم باشد ز شیمت شیطان
    خویشتن را مگیر از اغیار
    گنج اور ا همیشه حمالی
    زرجان را تو بوته و کانی
    گرچه زاید ز خاک هست آن پاک
    بهر وافی گذار جافی را
    کی هلد در حدث ورا آگاه
    جویدش اندران حدث هر سو
    در ز نعت خدای به نشود
    مرم از صورتش بمعنی آی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha