در بیان آنکه بی جهدی و عملی در حضور شیخ کار مرید گزارده میشود و بمقصود میرسد چنانکه یکی در کشتی فارغ خفته باشد ناگهان سر بولایتی میزند که اگر بخشگی رفتی ماهها بآنجا نرسیدی و دربیان آنکه شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره ولد را فرمود که بجز از من شیخی را نظر مکن که شیخ راستین منم که صحبت شیخان دیگر زیان مند است زیرا نظر ما آفتاب است و مرید سنگ لابد که سنگ قابل در نظر آفتاب لعل شود و نظر ایشان سایه است چون سنگ قابل از نظر آفتاب در سایه رود لعل نشود.
همچو کشتی ببحر مردم را اندر آن خفته کرده پای دراز همچنین در حضور شیخ نشین نی بایام سنگ لعل شود رفتنش بی نشان و بیچون است صحبت شیخ به ز ذکر خداست هرکه با شیخ همنشین گردد صحبت شیخ صحبت حق است هر که دو دیده باشد او محجوب تو مبین دو اگر یگانه کسی گفت روزی مرا صلاح الدین که برون از من ای ولد میدان عرش و کرسی و آسمان و زمین نور حقم در این تن خاکی عاقبت بر فلک روم چو ملک زانکه سر خدای ذات من است همه ارواح پاک جویندم که تو سری و جان ما چون سر گرد روحم فرشتگان گردان دمبدم روح من سفر دارد گفت یزدان که کل یوم شان سفر حق بود مطابق او سفر مرد حق بود بیچون راه او را نه پاست نی رفتار در ره او نه پا و نی قدم است سر و پا از قبیل تن باشد هست رفتار معنوی جان را
|
|
میبرد سوی شهرها بی پا ناگهان میزنند سر ز طراز عاقبت خویش غرق نور ببین از تف آفتاب اگر نرود هرکه او را نداند آن دون است زانکه از او نیست آن صفات جداست پاک از خشم و کبر و کین گردد دو مبین شیخ رحمت حق است بیخبر ماند از چنان محبوب یک ببین تا بوصل دوست رسی که تو بر من کس دیگر مگزین نیست چیزی در آشکار و نهان نیست از من برون یقین دان این نیم از خاک هستم افلاکی همچنان بگذرم ز هفت فلک همه اسرار دل صفات من است بی دهان و زبان بگویندم سر بی سر بود کم از سر خر همه انجم چو ماه من رخشان تو مپندار کو مقر دارد کار ما را نه حد بود نه کران سفر هر کسی است لایق او برتر از شش جهت سوی بی سون منزلش را نه سقف و نه دیوار منزلش بی حدوث از قدم است در ره جان نه مرد و زن باشد سقف و دیوار معنوی جان را
|