کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    هم چو شیطان بد از ازل کافر
    مرغ کز مادرش سیاه آمد
    گر شود از گچ و ز دوغ سپید
    آبهای اجل برد زو آن
    وانکه جانش بد از ازل اسپید
    از گنه ار شود چو زاغ سیاه
    برود زاب توبه آن سیهی
    هرکه آمد سفید مادر زاد
    چون بدیها نبود لایق او
    باز گردد چنانکه بود اول
    گر بیابد صلیب زر شخصی
    بهر نقش بدش نیندازد
    تا رود نقش ناپسند از زر
    نقش شر بود عاریه برخاست
    نقش بد چون بر او نبود اصلی
    ذات از اصل چون بود نیکو
    رابعه نی که بود در بد کار
    نی که اول فضیل بود فضول
    آخر کار متقی شد او
    گشت از سلک اولیای کبار
    نامشان گر برم دراز شود
    فوت گردد معانی دیگر
    فهم کن رمز اگر خردمندی
    سوی ظاهر مرو چو نادانان
    گر چه بر زر گل سیاه بود
    ور شود مس زشت زر اندود
    زر نماند بر او چو عاریه است
    لیک صراف هر دو را از دور
    مس و زر را شناسد آن دانا
    تا نگردی غلط برنگ برون
    نی که در دور خویش بر صیصا
    چون نبود آن تقاش مادرزاد
    عاقبت همچو مرغ آن خود کام
    گشت زانی و قاتل و بد نام
    هر میسر لما خلق آمد
    نی که ابلیس بر فلک ز قدم
    داشت بر آسمان ولایت ها
    پیش املاک همچو شاگردان
    بود استاد بر سما نامش
    چونکه گوهر نداشت جان بدش
    در نبی حق ز کافرانش خواند
    ظاهراً گر چه او مسلمان بود
    بود از اصل کافر و مردود
    که چه بود از ازل نهاد بدش
    گشت سر نهان او پیدا
    نیک و بد بیگمان در آخر کار
    این سخن را کران نخواهد بود

     

    زان نگردید اول و آخر
    از قدم کافر و تباه آمد
    آن بود عرایه چو گل بربید
    تا که گردد سیاه چون زاغان
    زاده بود از شعاع آن خورشید
    جان پاکش شود ز جرم تباه
    پاک گردد نماندش تبهی
    عاقبت زین بلا شود آزاد
    گنه و جرمها مطابق او
    نکند اندر او گناه عمل
    گر بود متقی و بی نقصی
    بل برد در وثاق و بگدازد
    زانکه بر خیر عاریه است آن شر
    خیر اصلی چنانکه بد برجاست
    رود آن چونکه خوبود اصلی
    عاقبت کار او شود نیکو
    گشت آخر ز زمرۀ احرار
    رهزن و بی حفاظ همچون غول
    گشت بیدار و رفت از او آن خو
    همچو او بوده در جهان بسیار
    در مقصود از آن فراز شود
    نرسد تان از آن علوم خبر
    بند بگشا ز دل چه دربندی
    سوی باطن رو ار تو داری آن
    نقد زر کی از آن تباه شود
    مخر آن را که نیست در وی سود
    مس تنها بماند اندر دست
    بشناسد چو نیست زو مستور
    همچو روز است پیش او پیدا
    بین که در رنگها چه شد مدفون
    بود بی مثل در صلاح و تقی
    هر چه او کرده بود رفت بباد
    بسته شد بهر دانه ای در دام
    رفت دینش بماند دشمن کام
    جز بمیسور خود نیارامد
    از ملائک فزون بد او بقدم
    کرده املاک از او روایت ها
    او چو استاد فایق و همه دان
    نعمت آمد ز حق سرانجامش
    دست نگرفت علم و هم خردش
    وز بلندیش سوی پستی راند
    باطناً بی حضور و ایمان بود
    آخر کار حق ورا بنمود
    وز چه رو کرد از ان جناب ردش
    پیش خرد و بزرگ شد رسوا
    آشکارا شوند روز شمار
    قصۀ شه حسام دین گو زود

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha