کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در بیان آنکه حق تعالی را دانستن و شناخت سهلتر است از شناختن اولیاء زیرا که حق تعالی از آفتاب ظاهرتر است چنانکه بیان کردیم که هر شخص را بهنر و صنعتش فهم کنند و بدانند همه عالم صنع حق است چون پنهان باشد بلکه هفتاد و دو ملت مقراند بخدائی او اما شناخت اولیاء مشکل است زیرا که صنعت و هنر ایشان همچو ایشان پنهان است که اولیاء الله تحت قبابی لایعرفهم غیری

    لیک ایشان که اهل دل باشند
    یافتنشان بود عزیز و عظیم
    نی محمد که بود شاه زمن
    از یمن بوی جان شه قرنی
    هم همیگفت او که وا شوقا
    پیش اصحاب صفه چون رفتی
    ز آنکه ایشان بدند محرم راز
    رازهای عجب از ایشان او
    مست گشتی ز گفتشان بی می
    خبر است این که کردگار وجود
    کاولیا زیر قبه های منند
    نشناسد کسی دگرشان هیچ
    زانکه جمله ز نور من زادند
    نور را غیر نور کی بیند
    جنس باید که جنس را داند
    ظاهر و باطن اولیا جان اند
    اولیا را بجهد نتوان دید
    گر نمایند روی خود ز کرم
    آنچنان دولتی کرا باشد
    شده همزانوی چنان سلطان
    همچو صدیق و مصطفی در غار
    هر دو در غار رفته از اغیار
    آن کسی را که پاسبان بود او
    شود ایمن ز حادثات زمان
    بلکه هم امن و خوف پیش کسان
    زآنکه آن بنده خوی شه دارد
    گه کند مرده گه کند زنده
    هر کرا خواند برد فوق سما
    نایبی کش بود خدای منوب
    کژی او صواب باشد و راست
    هر کرا او کشد کند زنده
    سقر از حکم او جنان گردد
    گنج پنهانیند درویشان
    خویش جوید لقای خویشان را
    ای برادر غلام مردان باش
    بندگیشان خلاصۀ عمل است
    بامیدی همیکند شادی
    بی یقنیی همیرود در راه
    نظر مرد حق بر او نفتاد
    نظر مرد حق یقین بخشد
    بزند نور راستی بر تو
    عکس نورش پذیر و ساکن باش
    گنج جان را مجوی از هر تن
    که ورا هم بنور او بینی
    چون نداری تو نور در دیده
    گوش تو گربدی بهوش انباز
    کی پذیری ز شیخ کامل راز
    سست پائی و لنگ در ره دین
    صدق پای است چون نداری پا
    دادن جان در این ره است سخا
    عاشقانی که رند و سر بازاند
    عاشقان چون ز عشق حق میرند
    چونکه در مرگ زندگی دیدند
    نیست کشتند جمله از هستی
    خود بلندی درون این پستی است
    باژگون نعل را ببین دریاب
    که بد و نیک این جهان خواب است
    نی که در خواب هر چه بیند مرد
    بمعبر چو گوید آن تعبیر
    گوید او را اگر بدی غمگین
    ور بخواب اندرون همیمردی
    اینچنین است خواب غفلت هم
    چونکه روز اجل شوی بیدار
    خواب غفلت قویتر است از خواب
    زین بیک بانگ آدمی بیدار
    هیچیک ز آدمی نمیخیزد
    انبیا را گلو گرفت از بانگ
    هیچ در غافلان نکرد اثر
    بانگ چون سیلشان نمود سراب
    اولیا هم ببانگ و افغان اند
    کس از ایشان نمیشود بیدار
    تا چه خواب است یارب این پندار
    این همه نعره ها و بانگ و خروش
    عمرشان آخر آمد و یکدم
    زان دمی که دهد بمرده حیات

     

    گرچه در جسم آب و گل باشند
    نی خضر را بعشق جست کلیم
    بوی حق میکشید خوش زیمن
    بدلش چون رسید گفت ارنی
    سوی اخوان رسان مرا و لقا
    سر دل را بگوششان گفتی
    از ازل بود دیدۀ همه باز
    بشنیدی و خوش شدی زان او
    آفتابی شدی عیان بی فی
    بمحمد ز جود میفرمود
    مانده پنهان ز چشم مرد و زناند
    غیر من گرفتد بپیچاپیچ
    گر چه اینجا بغربت افتادند
    دیدۀ دیو حور کی بیند
    غیر کاتب نوشته کی خواند
    زان چو جان آن گروه پنهاناند
    مگر ایشان کنند خویش بدید
    شود از نطفشان جحیم ارم
    که بشه شسته در سرا باشد
    هر دو همکاسه گشته در یک خوان
    گفته در گوش همدگر اسرار
    کرده ز اغیارشان نهان ستار
    نکشد هیچگونه رنج بد او
    نی خطر ماندش نه خوف بدان
    از بر او روند در دو جهان
    همچو حق گه برد گهی آرد
    گه کند شاه و گه کند بنده
    هرکرا راند ماند تحت ثری
    هرچه آید از او بود همه خوب
    زانکه کژ را چو راست او آراست
    شود اطلس بامر او ژنده
    ز امر او خار گلستان گردد
    خنک آن کو نشست با ایشان
    هر کسی کی بیاید ایشان را
    گرد ایشان چو چرخ گردان باش
    هر که روشان بدید در امل است
    که بپذیرد خراش آبادی
    حال او گاه نیک و گاه تباه
    دل کورش دو چشم جان نگشاد
    نفس را فهم و عقل و دین بخشد
    برسد در مشام تو زان بو
    همچو تیشه ز هر شجر متراش
    دامنش گیر و گرد او می تن
    نچشی ذوق دین چو بیدینی
    کی شود نور او ترا دیده
    چشم بسته شدی ز گوشت باز
    چونکه هستی زابلهی طناز
    مرد چون نیستی چو زن بنشین
    کی توانی بریدن این ره را
    جان فدا کن و گرنه ژاژ مخا
    همه اندر شکار شهباز اند
    زنده گردند و ملک جان گیرند
    دائما گرد مرگ گردیدند
    بگزیدند پستی و مستی
    نیست گردد کسی که در هستی است
    زود بیدار شو چه ای در خواب
    چون سرابی که در نظر آب است
    از خوش و ناخوش و ز خار و ز ورد
    عکس آن میکند بوی تقریر
    شاد خواهی شدن یقین دان این
    دان که عمر دراز را بردی
    عاقبت شادیت شود همه غم
    تو از این خواب عکس بینی کار
    آن چو بحراست این چو قطرۀ آب
    میشود لیک از آن ببانگ هزار
    کز خودی در خدای آویزد
    تا که شد سنگ در شگفت از بانگ
    وز چنان بانگشان نگشت خبر
    زانکه بودند جمله غرقۀ خواب
    خفتگان را بحق همیخوانند
    آه از این خواب صعب بی زنهار
    که کسی زین نمیشود بیدار
    هیچگونه نرفت در یک گوش
    اندر ایشان اثر نکرد آن دم
    جان ایشان نیافت هیچ نجات

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha