در بیان آنکه دین و نماز و طاعت معنئی است بیچون و چگونه و تعلقی است که آدمی را از ازل با خدا بود که الست بربکم قالوا بلی نماز حقیقی آن بود که از آن نور است و از آن نور میخورد و زان نور میبالد چون انبیا علیهم السلام ظاهر شدند آن نماز را بصور مختلفه آوردند هر یکی بصورتی، هر کرا تمیزی است بظاهر نماز فریفته نشود. اگر در او جانی باشد قبول کند زیرا که تشنه کوزه را جهت آب طلبد اگر در کوزه آب نباشد بچه کارش آید، همچنانکه انبیاء علیهم السلام آن نماز را در هر صورتی بخلق رسانیدند اولیاء نیز برهمان نسق آن نماز حقیقی را در صورت سماع و معارف از نظم و نثر بعالمیان رسانیدند هرکه طعام شناس باشد و طعام قوت او باشد از کاسه ها و ظروف بغلط نیفتد، داند که اگر کاسه دیگر باشد طعام همان است
هر نبی را جدا نمازی بود آن نیازو نماز روحانی هر زمانی بصورتی بنمود گه بدیگ و گهی بکاسه و جام کاسه و کوزه عین می نبود کاسه مبدل شود ولی می نی گرچه صورت بدل شود بجهان کوزه و ساغر ار بود دیگر از قدم بود این نماز بدان بعد هر دور گشت صورت آن آن نماز ار تو را بود در جان غیر طاعت تو را نباید هیچ این بود خلق نیک تا دانی دمبدم از خودی همیکاهی تا نمانی تو و نماند او که من و ما حجاب این راه است من و ما چیست گر نمیدانی بد و نیکی که آن نه بهر خداست منزل آخرین بود وحدت هرکه پیش از فنا کند شیخی همچو مردی که نان وسیر خورد بوی آن سیر در مشام آید بخلافش یکی دهان پر مشگ ور نگوید که سیر از آن گفتار روح چون پاک شد زوصف بشر ور نشد پاک نیکی او را کفر حلاج به ز توحید است گفت واصل بسوی وصل کشد هرچه مرد خدا کند نیکوست کفر او را پذیر چون ایمان اندر او پیچ تا شوی آزاد صحبت شیخ به زهر عمل است آن عمل همچو راز پنهان است هرکه او خدمت شهان دریافت یافت چیزی که کس بدان نرسید قدرت و صنع حق چو خور پیداست همه نام ورا ز جان خوانند همه او را مسیح اند از جان ز کلوخ و ز سنگ وزکه و کوه
|
|
جمله را گرچه یک نیازی بود که بده است آن چو روح پنهانی می جان را بهر قدح پیمود تا رسد در دهان و اندر کام گرچه در کاسه ها و کوزه رود همه میرند جز خدا حی نی هست معنی یک و نگردد آن می صافی کجا شود دیگر گرچه بنمود آدمش بجهان لیک معنی نگشت نیک بدان زنده باشی همیشه جاویدان عیش دنیا تو را نپاید هیچ غیر این خود بود گران جانی تا شود از خدات آگاهی بی حجاب دوی نماید رو پردۀ بارگاه الله است بشنو از من مکن گرانجانی تو یقین دان که آنهمه من و ماست تا نمیری تو کی شود وحدت قند او را اثر بود تلخی هر دمی نام عود و مشک برد گرچه ذو لفظ مشگ میزاید بوی مشگ آید ار چه گوید پشگ بزند بر تو بوی مشگ تتار بدو نیک ورا چو مشگ شمر کل بدی دان که زایدان ز هوا زانکه بی پرده شاه را دیده است گفت فاصل بسوی فصل کشد زانکه او مرده است و فاعل هوست درد او بهتر از دو صد درمان گرچه زشتی از او شوی کش و راد هرکه با اونشست در عمل است رهبرت سوی وصل جانان است سوی ایشان ز جان و دل بشتافت دید شاهی که هیچ دیده ندید علمهای چو نم از آن دریاست همه اش خالق جهان دانند ز پری و ز دیو و از انسان از همه چیزها گروه گروه
|