کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در بیان آنکه مراد از سلطان محمود خداست و از امیران عقلاء و علماء و حکماء و از ایاز انبیاء و اولیاء و از گوهر هستی ایشان

     

    هست محمود خلق دو جهان
    اولیا چون ایاز عاشق حق
    هستی آدمی بود گوهر
    خلق رادل نداد بر هستی
    نیستیئی که هست خود آن است
    نیستیئی که هستها همه زوست
    اینچنین هست نیستشان بنمود
    نیستی را بعکس هست نمود
    بی وجود از عدم گرفت وجود
    هستها زان یم اند چون قطره
    نیست آنست کاین طرف آمد
    کند آنجا رجوع کش اصل است
    نی تو هر چه کنی و میگوئی
    آن درون نیست است و بیچون است
    هرچه زاد از تو فرع آن باشد
    اصل را فرع خوانده مشتی دون
    هر که زامرش شکست گوهر را
    گوهر امر بر گهر بگزید
    از ولی آید اینچنین هنری
    امر را انبیا چو پذرفتند
    آن بلیس است کو شکست امرش
    هرکه باشد چنین ز نسل ویست
    روی امر است و غیر آن پشت است
    بهر این گفت روح من امری
    نی که خلق تو به ز خلق بود
    مغز تو خواستهاست و باقی پوست
    هرچه او را بعشق جویانی
    با تن مور سوش چون رانی
    گذر از مور و نور عشق ببین
    ای پسر زین سخن مشو حیران
    اندر این چشم خرد خویش ببین
    همچو دریا ز چشم سر زده آن
    چشم کشتی و نور دریائی
    موج آن نور بر فلک رفته
    در در چشم همچو یک عدسی
    نور این در چو عالمی بگرفت
    چه عجب در تن دو صد چندان
    پی آن نور پوی همچو ملک
    می عشق و صفا اگر خوردی
    بن خنب است آسمان و زمین
    جان بجانان رود اگر جان است
    همچو حیوان بخورد و خوابست او
    گوید از بایزید و از کرخی
    ننگ دیو و پری است آن ملعون
    زوبری شو که ناخوش و خام است
    وای بر وی اگر فناش رسد

     

    خودپرستان مثال آن میران
    دائماً از خدا گرفته سبق
    هر که آنرا شکست شد سرور
    نیستی را گزیدن و پستی
    اصل هر جسم و مایۀ جان است
    نیک و بد صاف و درد و دشمن و دوست
    حق بر ایشان دری بخود نگشود
    نقد بنمود قلب زر اندود
    زو جهانهاست نو بنو موجود
    همه زان آفتاب یک ذره
    عاقل اینجا چگونه آرامد
    زانک بی هجر آن طرف وصل است
    ز اندرون تو است چون جوئی
    زاندرون است آنچه بیرون است
    هرچه آید ز تن ز جان باشد
    فرع را اصل گفته هر مغبون
    کرد از بهر سر فدا سر را
    سروری را چنان عزیز سزید
    شکند چون ایاز او گهری
    دو جهان بی مصاف بگرفتند
    زانکه مستی نداشت از خمرش
    گر زروم وز شام و گرزری است
    روی جانست و غیر جان پشت است
    هرکه کور است ازین بر او بگری
    رتبت خلق کی چو خلق شود
    تو همانی بدانکه داری دوست
    در حقیقت بدان که تو آنی
    تو نئی مور صد سلیمانی
    چون شد اندر تنش نهان و دفین
    صنع بین از خدای بی پایان
    نور هفت آسمان و هفت زمین
    بحر در کشتئی که دیده عیان
    تا فتد از دو چشم هر جائی
    بحر و بر کوه و دشت بگرفته
    بنگر بحرهای نور بسی
    ننمود آن ترا بدیع و شگفت
    گر بود نور بیحد و پایان
    تا روی چون ملک فراز فلک
    درین خنب از چه چون دردی
    گر تو صافی برآ بعرش برین
    جان کز او نیست باد انبان است
    قطرهای از خدا ندارد بو
    ننماید ز شهد جز تلخی
    گرچه بنمود خویش را ذوالنون
    دانهاش را مچین که آن دام است
    در فنا بی شکی بلاش رسد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha