کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

     

    باز گردو بگو حدیث خضر
    جرم ثالث بدان که هر دو بهم
    جوعشان در سفربجائی بود
    تنگدستی و قلت بیحد
    حق بر ایشان حلال کرده حرام
    در چنان حالتی زنان محروم
    ناگهان آمدند در یک ده
    بود آنجا یکی سرای عظیم
    نی کریمی که ملک و مال دهد
    نی کریمی که جامه بخشد و نان
    طفلکانش از او بمانده یتیم
    شده دیوار آن سراشان خم
    پس خضر راست کرد آن خم را
    طفلکان را ز غصه برهانید
    بعد از آن خضرگشت زود روان
    گفت موسی بر وی خضر درشت
    آن یتیمان ز زر غنی بودند
    چون نگفتی زحال جوع و ضرر
    خضر گفتش برو فراق گزین
    چونکه آمد ز بیخودی با خود
    نیست با تو مرا دگر صحبت
    باز گردو برو بسوی وطن
    چون فراقست رفت خواهی باز
    سرکشتی شنو که آن چون بود
    خواست شستن و زان بلشکر خود
    شهر اسلام خواست کرد خراب
    غارت خان و مانشان کردن
    چونکه من قصد او بدانستم
    حکمت این بود ای کلیم آله
    وان که خونی آن پسر گشتم
    پدر و مادرش ولی بودند
    آن پسر خود نبود قابل آن
    عاقبت زو شدی پدر کافر
    زانکه در جانشان محبت او
    گشتمش تا رهند هردو ازو
    وانچه دیوار را بکردم راست
    جد ایشان ز صالحان بوده است
    چون بدی این روا که من ز ایشان
    گر مرا گنجهای در بودی
    سر آن هر سه را چو گفت بدو
    با چنان حشمت و بزرگی خضر
    با ولی زادگان چنین خدمت
    تو که هستی پر از خطا و گناه
    نیک بنگر چه بایدت کردن
    بی شک اولاد اولیای خدا
    هرکشان خدمتی کند اینجا
    پدر و جدشان شود خشنود
    بلکه هر کو ز پشت آدم زاد
    همه گردند شاد و خرم از آن
    چونکه یک نفس گفتشان احمد
    زان سبب خواند نفس واحدشان

     

    چون شد از هجر او کلیم کدر
    نیستیشان فکنده بود بغم
    بهر جنبش نه دست و پائی بود
    کرده شان بد ضعیف و لاغر حد
    بهر ابقای نفس در اسلام
    بی زواره و برهنه و مهموم
    یک گهی نی در آن و برهمه مه
    صاحب آن سرای مرد کریم
    بل کریمی که قال و حال دهد
    بل کریمی که بخشد او دل و جان
    لیک بسیار بودشان زر و سیم
    خواست گشتن خراب اندر دم
    از دل هر دو برد آن غم را
    وز چه حبس و رنج بجهانید
    بی خور و زاد با کلیم دوان
    صحبتت صعب بود ما را کشت
    زان عمل مر ترا چه بستودند
    تا رسیدی زرت از آن دو پسر
    سومین جرم شد یقین دان این
    گفت خضرش که ای نبی احد
    این قدر بود از خدا رزقت
    مصلحت نیست بودنت با من
    کنم آگه ترا کنون زین راز
    طالبش شاه کافر دون بود
    بر سر مؤمنان بناگه زد
    مؤمنان را فکندن اندر آب
    باسیری زن و بچه بردن
    کردمش خرد تا توانستم
    تو نگشتی ز سر او آگاه
    بردمش گوشهای و من کشتم
    هر دو از صدق و دین ملی بودند
    که شود ز اهل طاعت و ایمان
    هم بماندی ز راه دین مادر
    چون نشستی نهان شدی ره هو
    سر او این بده است بشنو تو
    بهر آندو یتیم هم برجاست
    زبدۀ حور و انس و جان بوده است
    جستمی اجر همچوبی کیشان
    همه ایثار آن دو حر بودی
    گفت ما را بحل خدا را جو
    که غلامش بدند مهر و سپهر
    کرد تا یابد از خدا رحمت
    با چنین حال ناسزا و تباه
    چونکه غرقی ز جرم تا گردن
    در پناه حقاند در دو سرا
    برد از حق عوض هزار عطا
    چونکه فرزندشان بردزتو سود
    ز انبیا و اولیای پاک نژاد
    دوستدارت شوند از دل و جان
    هم تو یکشان بدان گذر ز عدد
    که نباشد شمار در یک جان

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha