به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
باز شیطان بصورتی دیگر بعد چندین صفا و کشف عطا مکر شیطان ببین که چونشان باز رخت اعمال جمله را دزدید بازگشتند همچو اول بار روشنی شد بدل بتاریکی چشم زخمی رسید از غیرت تا که خایف بوند در ره دین تکیه بر زهد و بر عمل نکنند گرچه گردند از عمل دریا عاجزانه روند این ره را هیچ بی پیشوا قدم ننهند گرچه آن خمرشان کند مسرور حال آن جمع یادشان آید گر رسدشان ز حق هزار عطا قوت و زور زارشان دارد در تنعم کنند مسکینی زان چنان چشم زخم روز و شبان هله ای زاهدان شب بیدار هل ای رهروان ز پیر و فتی هله ای بندگان آن حضرت هله آنها که که از جهان رستید هله آنها که پاک بازانید هله آنها که فارغ از خلقید هله آنها که بی خورش سیرید هله آنها که بر شما آتش هله آنها که بر شما طوفان هله آنها که بر هوا رفتید ترس ترسان روید این ره را دشمن جانتان چو شیطان است دشمن خرد نیست زو ترسید صدهزاران هزار چون ما را همچو آدم که اصل و بابا بود انبیا و اولیا ز پشت وی اند مقتدا و خلیفۀ یزدان با چنین آدم علیم صفی مکرها کرد و عاقبت او را از کمین نقل نقل کرد از عهد دام را زیر دانه پنهان کرد با تو مسکین که کم ز عصفوری دشمن آدم است بچگانش باز چون شمس دین بدانست این آن محبت برفت از دلشان عقلشان شد اسیر نفس و هوی نفسهای خبیث جوشیدند گفت شه با ولد که دیدی باز که مرا از حضور مولانا فکنندم جدا و دور کنند خواهم این بار آنچنان رفتن همه گردند در طلب عاجز سالها بگذرد چنین بسیار چون کشانم دراز گویند این چند بار این سخن مکرر کرد
زد در ایشان کدورتی دیگر بعد چندین عروج سوی علا کرد بیزار از نمازو نیاز هر یکی زاعتقاد بر گردید می و مستی گذشت و ماند خمار صحت تن برنج باریکی تا شود جمله خلق را عبرت نشوند ایمن از ابلیس لعین شادمانی بهر امل نکنند جمله باشند خایف و جویا نهلند از کف خود آگه را دامنش را ز دست خود ندهند نشوند از بله بدان مغرور ترسشان هر نفس بیفزاید نشوند ایمن از کمین قضا در عبادت بکارشان دارد گاه شادی و عیش غمگینی ترس ترسان بوند ناله کنان هله ای عالمان خوش رفتار هله ای صادقان بی همتا هله ای طالبان آن دولت از چنین دام بی امان جستید هر یکی در شکار بازانید شده قانع بکهنۀ دلقید در چنین بیشه هر یکی شیرید همچو گل شد لطیف و تازه و خوش گشت چون جسر تا روید بر آن سبک ار چه بتن قوی زفتید تا ببینید روی آن شه را نبود ایمن آنکه انسان است مکر او را ز رهروان پرسید قصد کرد از برای یغما را جد هر مؤمنی و ترسا بود گرچه از مصر و از عراق وری اند هر فرشته اش سجود کرده ز جان با چنین پیشوا و یار وفی کرد بیرون ز جنة المأوی گندمی را نمود بیش از شهد تا ورا صید همچو مرغان کرد چه کند فکر کن چه مغروری کو کسی کو نشد پریانش که شدند آن گروه پر از کین باز شد دل زبون آن گلشان مؤمنان گشته از هوا ترسا باز در قلع شاه کوشیدند چون شدند از شقا همه دمساز که چو او نیست هادی و دانا بعد من جملگان سرور کنند که نداند کسی کجایم من ندهد کس نشان ز من هرگز کس نیاید ز گرد من آثار که ورا دشمنی بکشت یقین بهر تأکید را مقرر کرد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.