کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در بیان آنکه آدمی چنانکه زید چنان میرد باز همچنان حشر شود ذات او از آنچه هست نگردد و چیز دیگر نشود آنچنانکه دانههای گندم و جو و برنج و گاورس و غیرها من الحبوب را چون در زمین بیندازند و بکارند از زمین همان رویند و سر برآرند اگر گندم است گندم و اگر جو است جو آدمیان نیز اگرچه بصورت یک رنگاند و یک نقش لیکن در معنی متفاوتاند و مخالف یکی امین است و یکی خائن یکی صالح است یکی طالح یکی مؤمن است و یکی کافر الی مالانهایه. چون بمیرند و در گور روند هر یکی چنانکه بود باز همچنان بر خیزد و حشر شود که یوم تبیض وجوه و تسود وجوه از این سبب میفرماید پیغامبر علیه السلام کماتعیشون تموتون و کما تموتون تحشرون.

     

    نشنیدی که شاه جمله رسل
    گفت روشن کماتعیشون دان
    شخص از مرگ اگرچه بگدازد
    نشود بعد مرگ چیز دگر
    سرمه سرمه است اگرچه گردد خرد
    چیزدیگر کجا شود آن ذات
    بلکه از خرد گشتن افزاید
    همچنین ذات و وصف جمله حبوب
    گندم ار خرد شد همان باشد
    گر گدازد ز نار کس زر را
    همچنین نقره و مس و ارزیز
    چون گدازند هم همان باشند
    دانههائی که رفت زیر زمین
    آخر کار چون برآرد سر
    همچنین هر کسی که مرد اینجا
    گر تقی بود متقی خیزد
    مرگ همرنگ آدمی است یقین
    مرگ مانند آینه است و در او
    اینکه از مرگ گشتۀ ترسان
    زشت رخسار تست نی رخ مرگ
    از تو رسته است اگر نکو گربد
    بنگر چون شکر در آب رود
    یک جلابی شود خوش و شیرین
    دل عاشق بود چو آن شکر
    غیر عاشق چو زهر قتال است
    گر بمیرد و گر زید ان دون
    هست این را نظایر بسیار

     

    مهدی و هادی و خفیر سبل
    در تموتون همان صفت برخوان
    رخت هستی ز تن بپردازد
    ز هر کی گردد از گداز شکر
    نشود صاف او ز سودن درد
    چونکه او را بدل نگشت صفات
    وصف خود راتمام بنماید
    چون شود خردهم بود مطلوب
    جو نخواند کسی کش آن باشد
    عین آن است بهر زیور را
    نشوند از گداز دیگر چیز
    هرچه گردند همچنان باشند
    نیست گشت و گداخت اندرطین
    عین دانه بود نه چیز دگر
    همچنان حشر گردد ای جویا
    ورشقی بود هم شقی خیزد
    بر ولی لطف و بر عدو زو کین
    روی خود دید هر بد و نیکو
    ترست از خود بود یقین میدان
    جان تو چون درخت و مرگ چو برگ
    ناخوش و خوش ضمیرتست از خود
    اندر آن آب آن شکر چه شود
    چون ملاقات خسرو و شیرین
    در هران آب کو برفت بخور
    بدو نحس و خبیث و نکال است
    نشود زانچه بود دیگر گون
    عاقلان را بس است این مقدار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha