شکر کردن موسی خدا را که دعاش قبول گشت و خضر را علیه السلام دریافت
بر زمین سر نهاد و شکر خدا زان ملاقات شد قوی شادان دست بوس خضر چو کرد بگفت بعد از آن خضر مر ورا بنواخت گفت چونی ز رنجهای سفر رنج بهر تو است گنج و گهر چون ز موسی چنین ارادت دید پس زبان را بلطف و مهر گشود آنچه میجست از خدای ودود صد چنان شد که بد ز صحبت او چو چه باشد که شد یکی دریا در چی و بحر چی چه گفتم من چون رسید از خضر بموسی این هله بر خیز سوی امت شو خلق گمراه را براه آور برهان جمله را ز نار جحیم تا عوض از حقت ثواب رسد گفت موسی بوی که ای سلطان روی خوبت ندیده بودم من شب ز شوقت دمی نمیخفتم ناچشیده میت خراب بدم بوی نان خوش مرا بنان آورد در تمنات می سپردم جان چونکه افتاد بر رخت نظرم بخدائی که اوست مطلوبت نکنم دور از این جناب رفیع
|
|
کرد از جان و دل بصدق و صفا رفت پیش خضر سجود کنان حمد او گاه فاش و گاه نهفت با وی از لطف یک نفسپرداخت گفت چون بهر تست نیست ضرر زهر از دست تست به ز شکر وان چنان لفظ های خوب شنید دل او را چو آینه بزدود در سخن جمله را بوی بنمود دل بستهاش روانه گشت چو جو در صدف گشت درّ بی همتا آنچه او شد مجو ز راه سخن پس بگفتش بلطف آن ره بین بی توقف بشهر خویش برو همه را رو سوی اله آور که و مه را رسان بصدر نعیم اجر بیحد و بیحساب رسد زین چنین حضرتی مرا تو مران بشهانت گزیده بودم من درد دل را بکس نمی گفتم مست بی جام و بی شراب بدم خورد نان سوی ملک جان آورد بعد این وصل چون کشم هجران عمر بی تو بسر چگونه برم که شدم عاشق رخ خوبت مبر این شیر را ز طفل رضیع
|