باز استغفار کردن موسی علیه السلام و قبول کردن توبۀ او را خضر علیه السلام
باز با همدگر رفیق شدند تا رسیدند در جزیره بحر اندر آن جای یک پسر دیدند خیره ماندند هر دو در رخ او خواند او را خضر بسوئی برد زیر بنهاد و حلق او ببرید چون کلیم این بدید گفتش های طفل معصوم را بکشتی زار گفت من هی بگفتمت ز آغاز زانکه در ظاهری فرو مانده هرچه بینی ز من تو تا صد سال گفت عفوم کن این دوم بار است کرد زاری بپیش او موسی چونکه سنت سه بار آمده است گر کنم باز اینچنین جرمی بعد از آن عذر را مجال مده گفت میگفتمت نمیشنوی بر تو ظاهر چو غالبست از آن گر بدی مر ترا بمعنی راه پس ز اول که گفتمت که برو پیروی آن بدی نه این که بمن پیروی آن بدست در معنی
|
|
باز از جان و دل شفیق شدند بر عمارت بزرگ همچون شهر روی او خوب چون قمر دیدند در حدیث و سؤال و پاسخ او از پس کوه پیش جوئی برد مرغ جان پسر ز تن بپرید بازگو چیست این برای خدای کی روا دارد این بگو زنهار که نخواهی تو فهم کرد این راز گرچه حقت کلیم خود خوانده کرد خواهی بر آن ز عجز سؤال بحق حق که با تو او یار است که ببخش این گناه را تاسه تا بسه در شمار نامده است نبود جز فراق تو غرمی هجر بگزین دگر وصال مده زانکه در شرع را سخی و قوی این لجاجت چنین قویست بدان گفت من کی بدی بر تو تباه همره من مشو ز من بشنو میروی هر طرف بظاهر تن غیر این گمرهی است هم دعوی
|