کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگ دل باشم

    چو غم بر من فروریزی ز لطف غم خجل باشم

    غمان تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دم

    هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گل باشم

    همه اجزای عالم را غم تو زنده می دارد

    منم کز تو غمی خواهم که در وی مستقل باشم

    عجب دردی برانگیزی که دردم را دوا گردد

    عجب گردی برانگیزی که از وی مکتحل باشم

    فدایی را کفیلی کو که ارزد جان فدا کردن

    کسایی را کسایی کو که آن را مشتمل باشم

    مرا رنج تو نگذارد که رنجوری به من آید

    مرا گنج تو نگذارد که درویش و مقل باشم

    صباح تو مرا نگذاشت تا شمعی برافروزم

    عیان تو مرا نگذاشت تا من مستدل باشم

    خیالی کان به پیش آید خیالت را بپوشاند

    اگر خونش بریزم من ز خون او بحل باشم

    بسوزانم ز عشق تو خیال هر دو عالم را

    بسوزند این دو پروانه چو من شمع چگل باشم

    خمش کن نقل کمتر کن ز حال خود به قال خود

    چنان نقلی که من دارم چرا من منتقل باشم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha